FOR THE REPUBLIC OF WORLD
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

گوزنها

3 مشترك

اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty گوزنها

پست  GAVAZN 2009-11-15, 13:57

در اینجا به بحث پیرامون گوزنها خواهیم پرداخت ،
پیشنهاد میکنم قبل از اظهار نظر و هرگونه سؤالی ابتدا اینجا را مطالعه فرمایید !
GAVAZN
GAVAZN

تعداد پستها : 27
تاريخ التسجيل : 2009-11-15
العمر : 55
آدرس پستي : gavazniran@yahoo.com

http://gavaznha.persianblog.ir/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  GAVAZN 2009-11-15, 14:05

بعنوان مقدمه.
جهان به تأیید واقعیات، یکبار دیگر در آستانه‌ي رویاروئی قدرتها قرار گرفته است، و اما جنگ قدرت اینبار آنچنان تعیین‌کننده خواهد بود که برخیها سال 2012 را بعنوان پایان کار جهان میبینند. در چنین هنگامه‌ای یکبار دیگر این پرسش است که با ماهیتی سهمگین‌تر از همیشه، فراروی انسان قرار میگیرد: چه باید کرد؟
چگونه میتوان از دام این نبردها که هر از چند گاه زمین و زمان را بهم میریزد، بگریزیم؟.. من برای یافتن فلسفه‌ای که بتواند از راه‌حل این مشکل حرف بزند، چه میتوانم کرد؟ آیا باید چشم براه سخنی از آسمان باشم؟ آیا میتوانم چیزی گفت که مردمان امروز آنرا درک کنند؟ هیچ اطمینانی ندارم.. و فکر میکنم این تماما مشکل من نیست.
تصنیف 25 بیت41 تازینامه، بوضوح از عدم اعتمادبنفس "تازی" سخن میگوید و تازی که خود میداند درنظر دیگران چقدر نامربوط است میگوید: «و چون ترا ببینند ریشخندت میگیرند و میگویند: آیا این آن چیزیست که خدا بعنوان اَمربَر فرستاده؟» تازینامه در ابیات دیگری نیز اعتراف میکند که همه‌ی امربرهای خدا مسخره شدند.
واقعیت اینست که سقراط را اعدام کردند و عیسی را مصلوب ساختند و تازی را نجاسات بر سر و روی ریختند. آیا همه‌ي مشکل از سخنگویان بوده است؟ همواره مرام روزگار این بوده است که مردمان، نخست هر سخن نوینی را کوبیده‌اند.. و سپس آنرا درک کرده‌اند! بنابراین عجب نمیدارم اگر اکنون مرا هرچه بگویند.. بیگمان چندی نخواهد پایید که این نیز بگذرد، و کوررنگیها در جریان زندگی مستحیل شود، و واقعیات رنگی نوین بگیرد، و مطمئنم آنگاه زمانیست که اگرچه صدسال از امروز فاصله خواهد داشت، اما متعلق به من است!
بدیهی است که مخاطبان ویژه‌ی هر کتابی، تعیین‌کننده‌ی وجوهی از محتویات آن هستند.. و مخاطبان ویژه‌ی من: عامه‌ی مردمی هستند که امیدوارم از امروز آنانرا در صف گوزنها ببینم. (از گوزنها در لابلای کتاب خواهید خواند)
من نمیدانم که شما ابرروایت((grand nrarrative را چگونه تعریف میکنید؛ اما به تعریف من، آن: روایتی برای تمام فصلهاست! من پیامبر نیستم، و اما سخنم ابرروایت همیشه‌ی جهانست البته گوزنها «تازینامه‌نویس» نیست و بر این اساس سخن من برای تمامی «جوامع سالم» ، یک روایت جاودانه است. من میگویم که بهترین کار آنست که خود را در موضعی قرار دهیم که حکومت را چیزی مثل گوزنها تعریف کنیم.. چرا که گوزنها به شما میگوید: «حکومت یعنی بسترسازی برای تولید فکر، و جریان آزاد اندیشه»! گوزنها یعنی اختراع اپوزسیون، و ساختن مخالفانی برای انتقاد از حکومت.. و بدینسان ضدقدرت متولد میشود و تعریف نوینی برای حکومت بوجود خواهد آمد.
حکومت ابتدا بایستی ثابت کند که به قدرت فکر نمیکند و در پی یافتن راهیست که به کاهش قدرت حکومت منجر شود.. زیرا که تنها در اینصورت است که انسان دائما میتواند در اصلاح قوانین بکوشد و برای اصلاح آن فکر کند. من میخواهم که از حکومتی دفاع کنید که برای شما محدودیت اطلاعات قائل نمیشود،(در آرمانشهر گوزنها، وظیفه‌ی دولت قیمومیت پویش است) زیرا تمام تلاش همه‌ی قدرتها اینست که مانع از جریان آزاد اطلاعات شوند، (و هزاران توجیه برای آن خواهند آورد) و این مثل رفتار مجرمی است که خود میداند خلافی مرتکب شده است که در صورت آگاهی مردم بایستی با عواقب آن روبرو شود. هر حکومتی که اعمال سانسور میکند، قدرت‌طلب خلافکاریست که تنها به بقای خودش فکر میکند، و اکنون شما میتوانید بفهمید که این موضوع در رابطه با رژیمی که دستش تا مرفق بخون دگراندیشان آلوده است، چگونه رنگی بخود میگیرد. رژیمی که در جهت قطع ارتباط مردم و اندیشه‌ی آزاد، خون بسیاری از فرزندان این ملت را بر زمین ریخته است، چگونه میتواند مورد تأیید شما واقع گردد؟ این مبنای آن تفکریست که میتواند موجب تشکیل هرچه سریعتر یک آرمان در غربت شود، و اندیشمندان مستقل و آزاداندیش ما را که از ترس جان به خارج از کشور پناهنده گشته‌اند، در متن حرکتی برای ترسیم آینده‌ی آرمانی قرار بدهد. بزرگترین هدف من، تحقق اتحاد اپوزسیون است.
اتحاد اپوزسیون نیازمند بینش کافی از حقیقت است، و تنها ادعای من اینست که: برای درک حقیقت ایران کنونی(دست‌کم)، این حداقل چیزیست که باید با آن آشنا باشید. یعنی آنکه اگـر به هر دلیلی طالب معنا و حقیقت هستید، این کتاب الفبای جستجوی حقیقت است. گوزنها یعنی: پویش دائمی حقیقت و درستی.. و به همین دلیل است که در این کتاب سعی کرده‌ام ضمن بیان مطالب، به معرفی دیدگاه گوزنها بپردازم، و از آنجا که هر اندیشه‌ای مبین جهان‌بینی خاص خود است، و اجبار هست که به برخی سؤالات پاسخ بدهد، بنابراین سعی میکنم که همه‌ی پرسشهای احتمالی را، پیشاپیش پاسخ گویم.
گوزنها یک آرمان است که در همه‌ی جهان‌بینی‌ها برای نزدیک شدن به آن شعارهائی وجود دارد، اما دائما ازآن دورتر گشته‌اند، زیرا آنرا آرمان ویترینی دیدند، و علت‌غائی انسان نامیدند(در بهترین وضعیت..). من امیدوارم که روزی همه‌ی انسانها درک کنند که : گوزنها بهترین بینشی است که میتواند جمهوری زمین را تأسیس کند، زیرا از ویژگیهای فردی میگوید که میتواند جامعه‌ای بنا کند که در آن بتوان با حفظ فردیت خویش، بصورت اجتماعی زندگی کرد.. این یعنی احیای یک قطره، در اقیانوسی از قطرات، و گوزنها این مهم را بانجام میرساند، زیرا چهره‌ای توانا از انسان ارائه میدهد.. زیرا به شما می‌آموزد: «انسان همواره باید از خودش بپرسد: کی بهتر از خودم؟»..
هرگز هیچکس برای آدمی مهمتر از خودش نبوده و نمیتواند باشد.. اما مسئله‌ي بعدی این خواهد بود که: «خودم را چگونه تعریف کنم؟» آیا من همان موجودی نیستم که برای فرزندم میمیرم؟.. برای عشقم میمیرم؟ من متوجه میشوم که یکی درون من هست که همه چیز را جور دیگری برای من تعریف میکند.. و این همانست که من او را من درون نامیدم. هزاران تعریف منحرف‌کننده و مختلف برای این موجود درونی ارائه گشته است، و حتی ماتریالیسم نیز نتوانسته آنرا انکار کند.. اما تعریف واقعی آنرا از گوزنها میشنوید.
تمام آنچه برای بشریت لازم است، «تعیین ویژگیهای قدرت، بوسیله‌ی ضدقدرت است»، و این بمعنای دستکاری و تفحص هر فرد، در تمام روایتهاست! یعنی آنکه جامعه یک تپه‌ی گوشتی (امت) نیست، و هر یک از آحاد جامعه یک عنصر تعیین‌کننده است.. یعنی آنکه هرگز در پی نسخه‌ای نباشید که همه‌ی آنچه باید یاد بگیرید، در آن موجود باشد! شما بعنوان یک گوزن، قبول کرده‌اید که تکه‌ای گوشت مضمحل شده در امت نباشید، و هرگز دست زیر سر نگذارید، و دائما حقایق را رصد کنید. بشریت هرگز نتوانسته است جز در لایه‌های تفکر خویش به چیزی دست یابد که او را رهنما شود، و بدینسان جهان واقعی یک عنصر پابرجا و منظم در بی‌نظمی ثابت خویش است، که در هزارتوی اندیشه‌ی آدمی به هر رنگی مجسم میشود.. و این همان تم پنهان و پابرجای تمام عرفانها و فلسفه‌هاست!
آدمی موجودی اجتماعی است، زیرا دارای نیاز به همسر است، و همسر یعنی فرزند، و فرزند یعنی ارتباطی با همسران فرزند، و اقربا، و دوستان، و بهمین ترتیب اولین جوامع متمدن شکل میگیرد.. پس: «انسان موجودی اجتماعی است، زیرا نمیتواند بدون جفتش زندگی کند»، و هرگونه فراموشی این حقیقت، مشکل‌ساز خواهد بود.
اجتماعات اولیه بدلیل عدم برخورد با تجمع و مشکلات اجتماعات بزرگ، بدون هیچگونه قانون مکتوب، نوعی از اخلاق را رعایت کرده است.. و بهمین سبب است که در سخنان فلاسفه‌ي پیش از سقراط کمتر نشانی از اخلاق میبینیم. (حتی سقراط نیز اهمیت اخلاق را درک نکرده بود و آنرا نوعی تزیینات برای بشر میدید) اما از آنزمان که مشکلات بزرگتر شدند، چاره‌اندیشی انسان را بفکر ایجاد موازینی انداخت که: نیروئی برای کنترل درونی بشر وضع نماید. یعنی آنکه انسان فقط در اثر رشد جمعیت به عرفان روی آورده است و تمام موازین دینی و عرفانی که برای آن اختراع کرد، چیزی جز وصله‌های ناجوری نیست که به انسان وحشی نمیچسبد. انسان متفکر از خودش میپرسد چرا باید دروغ نگویم؟ و بایستی برای او فلسفه‌ای آورد که این یک اصل انسانی است.. اما در واقع همه‌ي این سخنان چیزی جز یک تلاش برای بقا نیست، و در پس همه‌ي کمال و سعادتی که مدعی آن میشوند، چیزی و معنائی جز تداوم حیات اجتماعی وجود ندارد.
اشتباه دائمی بشر جاهل آنست که در پی یافتن قوانین ثابتی برای چیزیست که اگرچه بخودی خود ثابت است، اما نه امکانی برای تثبیت آن در عقل ملون انسان هست، و نه آنکه ثابت دیدن آن دارای هیچ نقطه‌ی مثبتی هست. جهان یک جهانست، و قوانین آن تغییرناپذیر است، و کاملا ممکن است که بتوان تمامی پرسشهای آنرا بطریقی علمی پاسخ گفت، اما آنچه بایستی اینرا درک کند، ذهن مشوشی است که تحت تأثیر بینهایت عامل ناشناخته، هیچ قانون مشخصی را تبعیت نمیکند. این بدان معناست که جهان برای بشر هیچ نیست جز همان بشر، بنابراین آیا اصولا ممکن است بتوان قانون ثابتی برای این موجود متفکر نوشت؟ آیا اصولا کار درستی است اگر چنین چیزی محقق شود؟ وقت آن رسیده است که آدمی یاد بگیرد با یک واقعیت بیرنگ و هزار رنگ، روبرو شود.
قرنهاست که آدمی اشتباهی را که پدرانش در اثر جهل مرتکب گشتند، تداوم داده است، زیرا هنوز علم به آن درجه از اهمیت نرسیده است که بتواند جایگزین لذات تسلیم به قدرت و دینداری شود. قرنها پیش ازین، جهل موجب گشت که آدمی خدا را برای پاسخگوئی به نیاز خویش خلق کند، و این مثل پستانکی است که من در دهان بچه‌ام گذاشتم. من او را عادت دادم که هنگام ناآرامی، خودش را با آن آرام کند، و میدانم که او روزی خواهد فهمید: پستانک هیچی نیست! اما نمیدانم آیا در آن هنگام مرا درک خواهد کرد؟ آیا خواهد فهمید که با موجودی که نمیتواند بگوید دردش چیست، ظالمانه‌ترین رفتار آنست که به او دروغی از جنس پستانک نگوئیم؟.. دین نیز همینست!.. آدمی نمیتواند بگوید دردش چیست، چون از آن هیچ نمیداند، و نمیداند علتش چیست.. با چنین فردی بهترین کار آنست که او را از کودکی عادت بدهیم: با یاد خدا آرام بگیرد، و همه‌ي دردهای لاعلاجش را به او بسپارد. او اگر زمانی حقیقت را بفهمد، یعنی آنکه به درد نیز پی برده است.. و پیامبران را درک خواهد کرد.
اگر بخواهیم پیامبر را موجود خوبی بدانیم، گمانم این تنها تصوری است که میتوانیم از کار او داشته باشیم.
این جملات برای آنچه من میخواهم کافیست، و اگر من بخواهم که چیزی بنام دین از ذهن انسان پاک شود، جز همینها که گفتم نیاز به هیچ درک دیگری نیست. بشر در آستانه‌ی یک جهش علمی نوظهور، میرود تا به راز خلقت دست یابد و آنچه را قرنها در میان ماتریالهای ذهنی میجست، در ماتریالی ملموس و مادی بچشم ببیند. این یعنی یک تغییر بزرگ در دیدگاه بشر نسبت به ماهیت خودش و ماهیت جهان.. من بخوبی واقف هستم که چنانچه همین مبانی ساده‌ی تغییر، جای خود را در تفکر شما پیدا کند، نیاز به بررسی بهتر گوزنها را احساس خواهید کرد، و آنگاه است که نگاه نوینی را تجربه میکنید. این شاید تعریفی نوین برای فلسفه است، شاید هم فلسفه‌ی نوینی است، یا آنکه چیزیست که زمانی نامی بر آن الصاق خواهد گشت.. اینها مهم نیست. مهم اینست که بزودی در آستانه‌ی بزرگترین تحول زندگی بشر خواهیم بود، و بجاست اگر برای آن آماده شویم.. درست مثل پیش‌بینی‌هائی که برای ال‌نینو تدارک دیده‌ایم!
لازمه‌ی این آمادگی، پیوستن به یک "پروسه‌ی جهانی سازی متفاوت" است که علیرغم تمام مرزهای کهنه و پوسیده‌ی خانوادگی، بسوی احداث «یک دهکده‌ی جهانی در جمهوری زمین» حرکت میکند. ما گوزنها، در تدارک برای چنین زمانی، دور خودمان حصار خانوادگی نکشیده‌ایم، و من عمیقا معتقدم که یک "گوزن" در هر انسانی خوابیده است، زیرا هنوز هیچ جمله‌ای از این آدم ندیده‌ام، که ضدقدرت نباشد، و در نگاه ما، حتی تازی را نیز مثل فردوسی، بعبارتی میتوان ضدقدرت دید.. اما افسوس که انسان قدرت‌طلب، دست بر دیده‌ی حقجوی درون مینهد، و از هر کتابی تفسیر دلخواه خودش را استخراج میکند.. البته از این خودمحوری گریزی نیست، و در واقع خودبسندگی تنها چاره‌ی ممکن است.. که هیچ تفکری نتوانسته خلاف آن عمل کند. اما این صیغه مستلزم ارائه‌ی تعریفی برای «خود» و منِ انسان است؛ و این چیزیست که موجب گم‌گشتگی دین‌باوران و صدور محکومیتهای بی‌اساس گشته است. اگر نخواهیم اتهامات آنانرا به خودمان، نوعی رذالت ببینیم، باید بگوییم که آنان بیخبرند از آنکه ما باورمندیم که:
بدون داشتن یک تعریف، با تغییرات ثابت و علمی برای انسان، هرگز نمیتوان به سخن درون اعتماد کرد.. آیا بدون داشتن چنین تعریفی، اصولا چیزی وجود دارد که بتوان درونی برای آن تصور نمود؟
عطف به چنین قانونی است که ابتدا به ساکن شما را مجبور به خودشناسی و اعتلای درونی خواهد ساخت، و این همانست که در ابتدا از آن سخن گفتیم: گوزنها به شما توانائی اینرا خواهد داد. من امیدوار هستم که شما بتوانید از میان انبوه سخنانی که میشنوید، سخن واقعی را تشخیص دهید. زیرا اوضاع چنانست که لیوتار بناچار میگوید:
«زبان علم، زبان فلسفه، و زبان روايت، چيزی جز بازيهای زبانی نيستند. علم چيزی نيست جز اشكال و فرمهای مختلفی كه دانشمندان يافته‌های خود را از آن بيان ميكنند، و هيچ منبع اقتدار كه دال بر معنای ثابت اين فرمولها باشد، وجود ندارد، و اين مسئله امری قراردادی است. پس معانی و مضامين و بارهائی كه بر واژه‌ها تحميل ميشود، اموری عارضی، انتقالی، و اعتباری هستند».
گوزنها نیز معتقد است که تاکنون هیچ ابرروایتی بوجود نیامده است، اما انسان، میتواند همین روایات را با اتکا به قرائت خودش ترجمه کند، و این یعنی: همان ابرروایتی که باید بوجود آوریم. من معتقدم که عنصر حیات، ارزشمندترین چیزیست که در دست ماست، و ما مجبوریم آنرا تا آنجا که خورشید اجازه بدهد، حمل کنیم. اگر انسان را موجودی ببینیم که بایستی بسوی کمال حرکت کند، بیگمان تمام این کمال بقای موجودی بنام انسان است. ما بایستی بتوانیم بقا را تضمین کنیم، و برای آن مجبوریم که در گام اول انسان را تعریف کنیم، زیرا: «انسان موجودیست که فقط وقتی خودش خودش را تعریف کند، متولد میگردد». این چیزیست که من آنرا عرفان گوزنها نامیده‌ام.
من از لفاظی آخوندها همان چیزی را برداشت میکنم که لیوتار و ویتگنشتاین آنرا بازی زبانی مینامند.. بنابراین لزوم آن هست که ثابتها و متغیرهائی جایگزین معیارهای کنونی شود.. زیرا قرنهاست که آدمی با همین معیارهای فسیل‌شده، به جهانی نگریسته است که بتازگی توانسته بخشی از آنرا درک کند.
بنظرم اکنون با هر قرائتی هنگام آن رسیده است که مردمان از قالب زنگ‌زده‌ای که برای زندگی اجتماعی انتخاب کرده‌اند، چیزهائی بدانند. هنگام آنست که آخوندیسم دست از قدرت‌طلبی بردارد، و با جهان نوین همگام شود.. یعنی آنکه حتی آخوندها نیز میتوانند در مقابل گوزنها جبهه نگیرند اگر دیده‌ی حق‌جو کور نشود و ما دقیقا همین‌را میخواهیم. هدف گوزنها ایجاد تغییر در انسانی است که آخوند را بعنوان پلاک خویش برگزیده است.
حتی درصدی از مشکلات کنونی بشریت نیز کافیست تا لزوم مبارزه آشکار شود. مبارزه عنصر جاودانه‌ی حیات است، و هرگز مباد آنروز که انسان دلیلی برای مبارزه نیابد. مبارزه نیازمند فلسفه است، و این برای ایرانی امروز که خود را در متن بزرگترین فریب و هوچی‌گری و دیکتاتوری تاریخ میبیند، بیش از هر کس و هر زمان دیگر، خودنمائی میکند. من از فلسفه‌ی مبارزه میگویم، و اما بدنبال اختراع یک ایسم جدید، و نوشتن کتابی برای تقلید از هیچ قصه‌ای نیستم. اگرچه بعید نیست دست اجبار، اینرا به گوزنیسم نامگذاری کند.
هر گونه‌ای از نگرش که عضوی از مجموعه‌ی ساختارهای پاسخگو شمرده شود، چیزی جز توهین به شعور پنهان مخاطب، و طلب خودفراموشی از او نیستاگرچه مخاطبان امروزین، از وجود چنین شعوری در خویش، آگاه نباشند. عوام امروزین، جزئی از ساختار سخن امروز هستند، و متفکران را به تصدی منبر دانای کل سوق میدهند. غافل از آنکه این اشتباه از نخستین روز تاریخ تکرار گشته است، و بطرز تهوع‌آوری، تاریخ را به مکررگوئی(tautology) کشانیده است. چگونه ممکن است که یک اندیشه بتواند پاسخگوی کسی جز خودش باشد؟ اکنون زمان آن رسیده است که این اشتباه را تصحیح کنیم، و همه‌ی آحاد بشر را قانع کنیم که فکر کنند، و انتخاب کنند. من اگرچه مخاطبم را بسیاری از ویژگیهای کتابم مؤثر میدانم، اما معتقدم که: تلاش کرده‌ام تا برای مخاطبم طرح‌سؤال کنم، و این نقطه‌ی آغاز تفکر است. من معتقدم که جهان تا کنون با همین ساختار حرکت کرده است، و آنچه عملا رخ داده است، چیزی شبیه به همین فرآیند است.. اما از آنجا که تا کنون آنرا تعریف نکرده‌ایم، هرگز موفق نگشته‌ایم که از آن استفاده کنیم.
من اکنون در مقابل بینشی هستم که آرمانشهری را برای بشریت تعریف کرده است.. و این با عطف به شناخت دقیق از جوامع متحجریست که کماکان در خواب مرگ راه میروند. شناسه‌ی بارز این جوامع آنست که تنبلانه و کاهلانه خود را به سرنوشت سپرده‌اند، و عموم مشکلاتی که در راه ایجاد یک آرمانشهر واقعی سبز میشود، مربوط به همین غلط قدیمی است که: بشر میخواهد کسانی برای او قانون بنویسند، و او فقط اطاعت کند یا ایراد بگیرد.. چنین شخصی مجبور است تا ابد نق بزند، اما اگر همین شخص خود را در موضع قانونگزار قرار بدهد، بخوبی رشد میکند، و با همه‌ی محدودیتهای قانون آشنا خواهد گشت. جهان از دریچه‌ی گوزنها، رنگ بیرنگ واقعیت را آشکار خواهد کرد.
عموم انسانها در پی متابعت از قانون هستند؛ تا آنکه خود قانونگذاری کنند.. بنابراین فلسفه‌ی گوزنها بر این اساس است که انسانها فرمانده‌ی خودشان هستند. من معتقدم که مفاهیم جدیدی را نیازمندیم، و اکنون راهی را آغازیدیم که امیدوارم اهمیت آن درک شود. شاید این نخستین‌بار است که ندائی شما را به «ضدقدرت، و خودمحوری» فرا میخواند.
مبارزه با دیکتاتوری اسلامی ایران، بهانه‌ای گشته است تا وجوه مختلف قدرت، و ایضا ادیان بطور کلی، در معرض تفحص بسیاری از اندیشمندان قرار گیرد.. و بهمراه آن، هر اندیشه‌ی که رسالت آلترناتیو را برای خودش تعریف کرده است، در جستجوی آرمانشهر جدیدی برخاسته است. بر اساس همین نگرش جدی است که اکنون متفکران بسیاری واقف هستند که: جهان در هزاره‌ی سوم، بسیار بیشتر از عصر خرافات، اسیر باورهای دینی است. آیا حرکت جهانی علیه صهیونیزم، زنگ خطری برای حرکت کور جوامع زیر لوای تدین نیست؟ این حرکتی ماشینی و بی‌منطق است که تنها از جانب رأس هرم قدرت دینی دستور میگیرد!
از بسیاری جهات کاملا قابل پیش‌بینی بود که با گسترش علم بشری، نبرد گسترده‌ای میان باورهای دینی و عقاید ضددینی صورت پذیرد، و اکنون ظهور یک حکومت دینی و حرکات گسترده‌ی آخوندیسم در صدور انقلاب اسلامی، موجب آن گشته است که عصر کنونی، به عصر جنگ ادیان تبدیل شود. ویل دورانت در مقدمه‌ی کتاب تاریخ تمدن میگوید: «در حالت کنونی که بزرگی اروپا رو به زوال میرود و در عین حال آسیا رو به تجدید حیات است، میتوان پیش‌بینی کرد که بزرگترین مسئله‌ی قرن بیستم، تصادم میان شرق و غرب خواهد بود».. و اکنون چنان بنظر میرسد که پیشگوئی‌های او و نوستراداموس به حقیقت می‌پیوندد، زیرا دندان‌قروچه‌های پیش‌قراول جنگ جهانی سوم تحت بیرق اعتقادات دینی آغاز گشته‌اند.. بعبارتی میتوان گفت که اکنون در متن عصر جنگ ادیان هستیم، و سال 2012 واقعا پایان کار دنیا خواهد بود. آیا سقوط دیکتاتوری اسلامی، پایان راه است؟ آیا شکست آمریکا و اسراییل بمعنی تغییر چیزی خواهد بود؟
بر طبق آنچه من حس میکنم، نبرد دیکتاتوری اسلامی و دموکراسی غربی، فقط یک بهانه برای آغاز کار است! واقعیت اینست که تمام آنچه تمدن نامیده میشود، تحت تأثیر دین و قدرت بوجود آمده و شکل گرفته است، و این عامل هم‌اکنون نیز با تمام قدرت در حال تأثیرگذاری بر حرکت غیرمنطقی تمدن است! بنابراین موضوع بزرگتر از آنست که با رفتن چند ملا و چند خاخام، تمام‌شده تلقی شود. نظر من اینست که بایستی بفکر ساختار نوینی بود که بتواند انسان را دوباره به معصومیت تولدش بازگرداند. بسیار لازم است که تفکری تولید گردد که انسان را به اختراع معنا وادارد، و زندگی را دوباره جاری سازد. زندگی عنصری است که تمام ذرات گیتی در تلاشند تا آنرا پیش ببرند، و در این راستا جای آن دارد که بزبانی موجز و روان، از فلسفه‌ای گفت که تلاش میکند خلاء دین را در ذهن معتادان خوابزده‌ی قدرت و لذت، پر کند و راهی برای تداوم زندگی ارائه دهد.. تنفسی فارغ از نیاز به قدرت!
هیچ اندیشه‌ای وجود ندارد که گوشه‌چشمی به تسخیر جهان نداشته باشد.. زیرا بدون چنین قیدی، اندیشه "اندیشه" نمیشود! در این کتاب اندیشه‌ای عرضه میگردد، که شما را به تسخیر خود و جهان، فرا میخواند.. زیرا اگرچه بهانه‌ی ما رژیم ایران بوده است، اما برای مبارزه با آن بایستی مجهز به اندیشه‌ای باشید که برای تمام فصلهاست، و میتواند با قدرت مقابله کند. ویژگی این اندیشه آنست که شما را به "تفکر" میخواند، و نه "متابعت"، این بمعنای اختراع است، و نه ابتکار و تقلید! من در قالب مبارزه با آخوندیسم و خمینیسم ایران، سعی میکنم وجوه کثیف قدرت را بارز نمایم، و میخواهم در انتها از خود بپرسید: آیا اسلام چیزی جز قدرت است؟ آیا قدرت میتواند به بهشت منتهی شود؟
چالش بزرگ چنین تغییری، معرفی یک منبع اقتدار برای اثبات خویشتن است؛ که اگر باشد چیزی عوض نخواهد گشت، و اگر نباشد؟ آیا انسان میتواند بپذیرد که صرفا به ندای انسانیت گوش فرادهد؟ آیا انسانیتی که قرنهاست در تنازع بقا به قوانین جنگل پناه برده است، و حتی خدایان او نیز مظاهر قدرت هستند، میتواند قدرت را فراموش کند؟
آنچه من بنام منبع اقتدار یافته‌ام، ضمیر انسان است، و دقیقا بهمین جهت است که میگوییم: قدرت را نمیتوان از میان برد، اما میتوان مهار کرد.. و این میتواند ابرروایتی باشد که پاسخ چالش همیشگی انسان است!
جهانی که شما میشناسید، تا کنون چیزی جز یک سرزمین هراس نبوده است که همگان را به فرار از مقابله با هراس، و تسلیم به قدرت فراخوانده است. ما در اینجا می‌آموزیم که با چنین هراسی چگونه برخورد کنیم، و بناچار این گوزنهاست که سخن خواهد گفت. آیا از هراسی که جهان‌بینی دینی درافکنده است، نمی‌هراسید؟
GAVAZN
GAVAZN

تعداد پستها : 27
تاريخ التسجيل : 2009-11-15
العمر : 55
آدرس پستي : gavazniran@yahoo.com

http://gavaznha.persianblog.ir/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  Admin 2010-07-09, 05:03

جايي رو نيافتم كه درمورد تاپيك اوليه اي كه زديد صحبت كنم ،‌اما فكر ميكنم اينجا براي شروع خوبه:

در ابتدا عرض ميكنم ، مطالعات سياسي بنده و طبع سياسي بنده ،‌به دلايلي كه در فاروم رخش عرض كردم ، عميق و پخته نيست ، اگر اشتباهي كردم ، تصحيح بفرماييد و اگر در برخي از مسائل وارد نميشوم و مسكوت ميگذارم ، به آن دليل است كه ناگزيرم !
حکومت ابتدا بایستی ثابت کند که به قدرت فکر نمیکند و در پی یافتن راهیست که به کاهش قدرت حکومت منجر شود
حكومت ، ابتدا بايد تعريف جامعتري از حكومت داشته باشيم ،‌ اينكه گفتيد «حکومت یعنی بسترسازی برای تولید فکر، و جریان آزاد اندیشه»!، تعريفي ناقص است.
سبک این نوشته چنانست که اینرا باید بدین صورت دید: همه ي اینگونه تعاریف، که بارها در جایجای متن تکرار میشوند، بعنوان بخشهائی از شکل کلی آن مطلب هستند! یعنی آنکه این تعریف، فقط با توجه به بخشی که در آن جای گرفته است، همان وجه مورد تعریف خویش را ثبت میکند، و برای دریافت شکل کلی حکومت، بایستی در پایان مطالب کتاب همه ي این تعاریف پراکنده را کنار هم بگذارید تا به وجوه بیشتری از آن شکل کلی حکومت مد نظر ما دست یابید! بله ، در اینجا این تعریف ناقص است ، اما در پیوند با بقیه ي تعاریف است!
توضيح بيشتر اينكه ، مثلا يكي از وظايف حكومت ،‌اجراي قوانين است ،‌اما مگر حكومت ضعيف ميتواند ،‌به اجراي قوي قانون بپردازد؟ اينجا پارادوكس رخ ميدهد.
اینجا نیز با نگرش دینی دیگری به مسئله ي راهبری روبرو هستیم، که از راهبری اجتماع، معنای حکومت را استخراج میکند، و در لطیف ترین بیان خود به واژه ي دولت میرسد که بی هیچ تصادفی مترادف است با معنای اشرافیت، تجمل و ثروت!
هنگام برخوردمان با چنین نامگذاریها، نگرش دینی را موجه می یابیم، چرا که دین معنائی جز خدا ندارد، و خدا عادل است، چون عدالت یعنی خدا! تازی معصوم است، چون هر چه کرده ثواب است! و باز هم پذیرش و تسلیم در برابر یک بازی و دو قانون! خدا مجزا از بنده است، و آنچه برای او مجاز است، الزاما برای بنده هم مجاز نیست، و حتی ممکنست گناه باشد! یعنی خدا قوانینی وضع میکند که برای خودش نیست، و فقط برای بندگان طراحی شده است! تازی میتواند بینهایت زن بگیرد اما مسلمانان چهار تا بیشتر برایشان ممنوع است!
اینکه چگونه از کانونی بودن قدرت، به این مفهوم میرسیم، بحثی است که به آینده موکول میشود! قطعا در گامهای بعدی به این موضوع خواهیم رسید، و اکنون بدلیل آنکه بحث از میانه ي راه آغازیده است، مجبوریم خودمان ترتیبی به آن بدهیم.
بنابراین نگرش دینی اجبارا به این تعریف میرسد که حکومت مجری قانون است، و بهمین جهت به قدرت نیاز دارد! در اینجا با پیشفرضهائی روبرو هستیم که قبلا قطعی فرض شده اند! اینکه راهبری معنای حکمرانی میگیرد، و حکمرانی نیز بدلیل احتشام و اقتدار، ممکن میگردد، چیزهائی هستند که در بطن چنین نگرشی قطعی تصور شده اند! حال آنکه اگر منظور از راهبری(حتی این واژه هم درست نیست، و من پیشنهاد میکنم که اعضای فاروم پس از تدقیق در موضوع، نام مناسبتری برای آن بیابند) "قوه" ي ، "مجریه" باشد، آنگاه اینرا قبول کرده ایم که اولا: مانعی برای اجرای قانون هست که قوه لازم میگردد، و دوما: حکومت قانونی را میخواهد اجرا کند که معلوم نیست چه کسی آنرا قانون ساخته است، چرا که منظور از مانع، چیزی غیر از مردم نیست، و مردم چرا باید در مقابل چیزی که خودشان تصویب کرده اند، مقاومت کنند؟
پس میبینیم که آن خدائی که قانون دومی برای بازی زندگی تعیین کرده است، کسی جز همان نگرش حکومتی کهن هزار و چهارصد سال پیش نیست! او خودش را مغز جامعه، دانای کل، و مالک همه چیز میداند، و معتقد است که مردمان باید تحت اوامر او زندگی کنند! (البته تمام معانی فریبنده ای که در این میان پخش و پلاس است، فقط کاربرد روغنکاری چرخهای ماشین قدرت را دارد، و برای کم کردن مقاومت است) ! اما آیا این بازی موش و گربه چه عوارشی دارد؟ جامعه همواره همان نامحرم است، و هر ترفندی برای براه نگهداشتن او، نام ثواب بخود میگیرد(مصلحت) . این همان نگرش دگم خسرو است، که حتی با مخارج یکسال قشونش میز حاضر نیست فردی از طبقه ي پایین را به سواد و علم راه دهد! این ویژگی قابل اثبات است.. اگر میخواهید بحث کنید تا ثابت شود این دو یکی هستند!
اما گوزنها ؛ "راهبرد پویش" را، دقیقا در همان مکانی(طبقه نیست) قرار میدهد، که اکنون دولت و حکومت در آنست! او معتقد است که قانون را مردمان مینویسند، بنابراین برای از بین بردن اختلافات، بایستی ابتدا به عدالت دست یافت! و تعریف عدالت : آغاز از یک نقطه ي مشترک است! ما میخواهیم بحث کنیم که چگونه میتوان به این عدالت رسید، و بدیهیست بایستی روشن شود که چه کسانی مانع واقعی عدالت هستند!
بعنوان اجرائی ترین راهکار: بایستی اهداف این حرکت(گوزنها) در سطح وسیعی تبلیغ شود، حتی تلاش شود تا این بصورت یک سازمان قانونی(شاید حزب قانونی) وارد گفتگو با مردم شود، و از طریق یک روش دموکراتیک ، به نقطه ای برسد که بتواند کاملا با مردم بی هیچ مانعی گفتگو کند و سطح آگاهی مردم را بالا ببرد! من نمیتوانم برای کسی لقمه حاضر کنم، چون نمیخواهم پیامبر دیگری باشم! ابتدائی ترین دلیل این فاروم، جمع آوری اندیشه هائیست که در نقطه ي تغییر، با یکدیگر مشترکند! و این مغزهای مشترکند که در تبادل آرا ، اولین اجتماع گوزنها را بوجود می آورند: قانون، اشتراک همگانی!
در اینصورت؛ فقط راهبرد معنا دارد، و نه حکومت و دولت! و راهبرد یعنی هماهنگی تمامی مغزها برای پویش مشترک! اصلا نیازی به قدرت و حکومت نخواهد بود، اگر کسی تضمین کند که در پی عدالت است، و تا زمانیکه اینرا یک فانتزی میبینیم، یعنی حتی خودمان نمیخواهیم چیزی تغییر کند!
اينكه حكومتي قوي باشد اما در جهت فقط اجراي قانون ، هم محتمل است ،
گفتیم که اجرای قانون اصلا مطرح نیست، مجری واقعی قانون مردم هستند! آنان هستند که با دل و جان در مقابل هر مشکلی هستند، و هرکسی باور کرده است که وجود دارد! او میداند کیست و چه میتواند بکند و چه باید بکند.. وقتی گفتیم: هر گوزنی فرمانده ي خودش است؛ منظورمان همین است! ما باور داریم که انسان بیش از هر نقش دیگری، تشنه ي باور و قبول و ایفای همین نقش است، کافیست نشان بدهیم که همین را میخواهیم!
اما ذات انسان طوريست كه وقتي چوب در دست داشته باشد بر سر ديگري ميكوبد ، زور در يك جهت بي معنيست مگر اينكه سيستم نظارتي مقتدري ، طراحي كرده ايد ، كه مشتاقانه منتظر شنيدن آن هستم.
شما فکر میکنید چرا به ضد قدرت فکر میکنیم؟ بخاطر وقوف به همین بلیه است! ما ثابت میکنیم که خدا وقتی قانون تعیین میکند، اشتباه کرده است! او به یک انسان معقول میگوید چکار کن! اصلا نمیتوان به انسان اینرا گفت، اصلا نمیشود به او گفت چگونه فکر کن! اصلا ممکن نیست! زیرا انسان یک قانون را به همه ي زندگی تسری میدهد، و اگر برای هر ثانیه ي او قانون بنویسی، فکرش را کرده ای که او هرگز روی پای خودش نبوده است؟ طبیعی است که نافرمانی ظهور میکند و هر قدرتی دست به چوب میشود! تازه مسئله ي برخورد با قدرتهای دیگر هم بوجود می آید و فکر میکنم تصور خدای واحد و برتر به همین دلیل بوجود آمده است! خدا هر لحظه قویتر شده است و این اشتباه هر لحظه بیش از قبل تکرار شده است! اما نتیجه چه شده است؟ به همین دلیل است که میگوییم باید در اولین گام با مردم مکالمه داشته باشیم و بگوییم که مشخصه ي آن کاندید اصلح، اینست که بمحض دست یابی به قدرت، تمامی امکانات قدرت را به مردم تفویض میکند، و سازمانی را بوجود خواهد آورد که پس از آن بایستی با بلندگو و ذره بین دنبال رییس جمهور بگردیم! چرا که سیستم ارزش گذاری بکلی متحول شده است، و اصولا قدرتی وجود ندارد! من اگر چه به همه ي جزییات این فکر، فکر کرده ام، اما بایستی در جمع به آن دست یافت! و تلاش میکنم این فاروم هر لحظه از تفکرات بیشتری بهره مند شود! لطفا برای کشانیدن صاحبان رآی به این فاروم، تلاش کنید! هر کس باید حرفی داشته باشد!
چرا دموکراسی بوجود آمد؟ چرا هزاران تفکر به تحدید قدرت رأی داده اند؟ تلاش برای گوزنها از سوی همه ي مصلحان انجام شده است، ما در میانه ي راه هستیم و این اشتیاق شما همان چیزیست که میخواهیم در همه بوجود آید، چرا باید یک حکومت مانع از انتشار چنین سخنانی در میان مردم شود؟ چرا باید ما نتوانیم در یک مجمع بیرونی با یکدیگر رو در رو تبادل نظر کنیم، و برای یافتن راه بهتر تلاش کنیم؟
گوزنها به شما میگوید: «حکومت یعنی بسترسازی برای تولید فکر، و جریان آزاد اندیشه»!
بسيار انديشه مسرت بخش و زيباييست ، چشمهايم را ميبندم و به آن روز فكر ميكنم اما . . .
حتما كتاب قلعه حيوانات رو خوانده ايد ، اينكه چطور با گذر زمان ، گوسفندان و ساير چاهار پايان كنار زده ميشوند و حكومت خوكها ، شبيه آدم هاي قبلي ميشود و پر از ظلم و جور و خفقان.
قدرت به تعریف تفکر پرداخته است! آن استادی که در دانشگاه درس میدهد، مزدور قدرت است! کتابها را قدرت مینویسد، فکر شما همان چیزیست که قدرت میخواهد! او میخواهد هرگونه آرمانی یک تخیل کودکانه باشد! به هر نوگرائی میخندد و هر اصلاحی یک پوزخند ریشخندآمیز تحویل میگیرد. دین در همه ي اجزای جهان رخنه کرده است و سنتها به همین دلیل تقدیس میشوند! آنها مجسمه های مهیبی هستند که در هاله ای از تقدیس، رویین تن شده اند! بنابراین نباید چشمهایتان را ببندید و همانگونه که به تخیلات شیرین مینگرید، به آن بنگرید! کسی این غذا را حاضر نمیکند که شما بنشینی و میل کنی! این خوبست، اما بشرطی که دست بکار شوی. گوزنها میگوید: کسی جز خودت وجود ندارد.. راه بیفت!
بسترسازی تفکر همینست! تفکر یعنی عمل .. نه خواب دیدن! حکومت نیست.. راهبری است، و شما را راهنمائی میکند که او را بسازید.. بگویید بشما چه بگویم!! این اصلا رؤیا نیست.. چشمها را باز کنید لطفا!
قلعه ي حیوانات، تکرار همان تفکراتیست که موذیانه در همه جا پخش میشوند تا دنیا را همین ببینید. قهرمانان کسانی هستند که راه را میکوبند تا شما از آن بگذرید.. قهرمانان را بشکنید.. قهرمان دیگری تعریف کنید که شامل همه بشود. باور نکنید که شما نمیتوانید طرح نوی بیاندازید.. اگر برای تغییر نیامده اید، برای چه هستید؟ بخوان یعنی همین! اما بنویس یعنی همه چیز!
1
-چه طور قدرت به دست گوزنها خواهد افتاد؟ ذات قدرت و ذات انسانها را فراموش نكنيد – مگر از نظر شما هر قدرتي(امروزه) از جريان آزاد انديشه هراسان نيست؟ پس از هم اكنون تمام قدرتها بر عليه اين تفكر جبهه ميگيرند .
ممکنست هیچ وقت این اتفاق نیفتد، ممکنست اعدام بشوم(بشوید) اینها یک چیز است، اما اینکه آیا گوزنها درست میگوید یا نه؟ .. چیز دیگر است! فقط به نقش خودتان فکر کنید!
نتیجه گرائی، این شخصیتی است که قدرت برای انسانها تعریف کرده است! یعنی اصلا مهم نیست کار درست است یا نه، مهم اینست که به نتیجه میرسد یا نه! بزرگترین سؤال اینست که: فایده اش چیست؟.. و غالبا منظور از فایده همان نتیجه و میوه است.. و همواره آنچه عاید شخص انسان میشود اصلا مهم نیست! چرا که انسان یاد گرفته خودش وجود ندارد! چرا که هرکاری برای اینست که خدا ببیند! اگر در یک جزیره ي متروک افتاده باشی، همه ي قواعد را رها میکنی، چون خودت و آن کسی که در مقابل دیگران است، دو موجود متفاوتند! یک آدم با دو قانون! اینها نتیجه ي عینی دین و خدا است! اگر اینها خوبست که خوب ادامه بدهید.. اگر بد است، اساسی باید درست شود! از ریشه!
ما فقط به این فکر میکنیم که کار درست، سخن گفتن با مردم است. پراکندن این اندیشه ها! ازدیاد اعضای فاروم، پرده برداری از خویشتن و با اسم و رسم واقعی حرف زدن! نامه نوشتن به شخصیتها و مثلا مناظره با ازغدی! حضور در اجتماع واقعی! اینها موجب میشود که در نظر شخص خودم ، خودم را موجود موجهی ببینم.. با خیال راحت بمیرم.. آیا من قهرمان واقعی نیستم؟ آیا شما قهرمان واقعی نیستی؟
اما از يك نظر ، آيا شما از مافياي قدرتي كه جهان را اداره ميكند بيخبريد؟
مافیا بیش از آنکه وجود داشته باشد، یک توهم است! من میمیرم.. ممکنست تو هم بمیری.. اما سنتی یا کافر یا پل یا یکی از مهمانان که فقط مطالعه کرده است، ناگهان گوزن میشود! حرف اگر درست باشد، هیچ مانعی در مقابل آن نیست.. در حالیکه اینها اصلا مهم نیست! گوزنها فقط به این فکر میکند که وظیفه اش در هر لحظه چیست: اکنون سخنگوئی! فردا را فردا تعریف میکند!
آيا اينهمه اعتياد و انواع سكس بي رويه و گي و لز ، انواع زندگيهاي شبانه و . . . به دست قدرتها رواج پيدا نكرده ، تا مردم را به خواب برده و از گوهر فكر بي بهره كند؟
اینها تماما منابع قدرت گوزنها هستند! اگر اینها نبودند از چه میخواستیم انتقاد کنیم؟ چه شکایتی داشتیم؟
ديني كه من در پي اش هستم ، نه مخدر است و نه خواب آور ، اگر چه دينداران از اين دست هم ميتوان يافت ، اين مسئله به خواب رفتن و فكر نكردن ، برون ديني است و ديندار و بي دين نمي شناسد، آيا شريعتي خواب بود؟ بازرگان خواب بود؟
اصلا کیست که از دینش تعریف و تصوری جز این داشته باشد؟ اما نتیجه عینی همین است که قرنهاست با بهانه های مختلف ادامه دارد! تنها فکری که برای آن توصیه شده، حکومت مهدیست که با انهدام همه ي مخالفان به نتیجه میرسد!!
خیر گرامی! دین معنائی جز یکسری دستورات ندارد.. اما تنها دستور گوزنها اینست: بنویس! و اگر اطاعت نشود، فقط طبیعت و پیشامدهاست که جزا خواهد داد.. یعنی لاجرم با نتیجه ي انتخابت روبرو میشوی! و همه ي ادیان از تو میخواهند مطیع دستوری باشی که اصلا از خودت در آن اثری نیست!.. اینها که گفتی سهلست.. فکر میکنم تمام دنیا در خواب هستند! وگرنه چرا باید نوشتن بعنوان یک امر مطرود شمرده شود.. و همه بگویند: بخوان؟!! اگر شما میگوئی بنویس.. و این دین شماست.. من متدین شما هستم.. بشرطی که جهنمی نداشته باشی.. و نخواهی که منتظر احسنت تو باشم! خودم برای خودم کافی هستم! و من عبارتم از: انسان! با تعریفی که به آن خواهیم پرداخت .. اما خلاصه اش یعنی پویش دائمی، رصد بهترینها، و ساختن با دسترنج خویش!
كرككگور خواب و علي خواب بود ، آيا محمد خواب بود(حداقل از آن زاويه اي كه شما به پيامبر نگاه كرديد؟) ، آيا ابوجهل از سر تفكر به مخالفت با دين پرداخت ؟ يا شمر ومعاويه ؟ انواع مصداقهاي ديني متفكر و ديني بي فكر ،‌بي دين متفكر و بي دين بي فكر داريم.
در واقع کارناوال دین با همین چهره های بد و خوب راه اندازی گشته است! اشتباه همه این بود که خواستند با قدرت به نتیجه برسند! اما زیاده خواهی چیزی جز امنیت نیست! وقتیکه شما راه قانونی نا امنی را بسته ای، اصلا راهی برای زیاده خواهی وجود ندارد! اما با تعریفی که ادیان از عدالت ارائه داده اند، هیچکس راضی نیست! حتی آن اغنیا هم فکر میکنند که در مقایسه با از خودشان غنی تر، بهشان ظلم شده است! تا وقتیکه راه قانونی برای بیعدالتی وجود دارد، چهره ي بد داریم و چهره ي خوب داریم! بد ناخواستنی ها است، و خوب کارآمدها!
همه ي اینها هم از آنجا ناشی میشود که همه منتظرند قانونی نوشته شود تا به آن نگاه انتقادی داشته باشند! اگر همین منتقد خودش قانون را نوشته باشد چطور؟ مانع این چیست؟ در ذهنتان چه میگذرد؟
به همين لحاظ آرمان گوزنها ديندار و بي دين نميشناسد. نظر من اين است كه براي فراگير شدن و جهاني تر بودن نظريه تان ، از قالب نظريه گوزنها به مخالفت با دين نپردازيد و خلط مبحث نكنيد ، روشن كنيد كه گوزنها با ديني مخالف است كه آن خوابها را در پي دارد ،‌وآنگاه هر فرد مختار است ، در مجموعه گوزنه ،‌ديندار يا بي دين باشد ومن و شما هم در اين جا يكي از اعضاي گوزنها خواهيم بود و ميتوانيم ،با آزادي بيان، درون مجموعه، از دين دفاع كنيم يا آنرا بكوبيم. اين طوري تئوري شما فراگيرتر هم خواهد بود.
گوزنها چه تعریفی از دین دارد؟ دین جز دستوری نیست که بایستی اطاعت کرد! این دستور ممکنست مخالف خواست تو باشد.. پس دین حاکم میشود و چماق بدست میگیرد.. و همین حکایتی که قرنهاست جاریست! این به هر شکل مورد انتقاد گوزنهاست! و اگر شما از آن راضی هستی، آیا با مخالفانش چه میگوئی؟ مخالف دین من هستم.. و چه میگویم؟ مخالف گوزنها کیست و چه میگوید؟ بنابراین نه فقط دین، بلکه میبینید که دموکراسی آمریکا و همه ي سیستم های حکومتی زیر سؤال قرار میگیرند!
دنیا تا کنون تحت همین نگرش اداره شده است، اما نمیتواند آنرا ادامه دهد! گیرم که این بیعدالتی و تراژدی غنی و فقیر، هیچ اشکالی نداشته باشد، اما آیا این روند قدرتی به درگیری قدرتها نمی انجامد؟ آیا حرکت تکنولوژی متوقف میشود؟ آیا زمین گرمتر نمیشود؟ آیا بشر در این جنگ و رقابت، به چه تبدیل میشود؟ آیا قرار است به توسعه ي امنیت از طریق استخدام پلیس فکر کنیم؟ گیرم این وضع ادامه یابد! آیا درست است؟ آیا اینست آن ارزشی که برای انسان قائل هستید؟ تعریف انسان اینست که امروز هست؟ موجودی که بضرب قانون در قالبی جای گرفته و نمیتواند جز بخودش به هیچ چیزی فکر کند!
بسیار خوب، آن دینی که بفکر این مسائل بوده است چیست؟ بگذارید مقایسه کنیم و جوانب دو نظریه را بسنجیم! ابتدا سعی کنید به این سؤال پاسخ بدهید: چرا دین؟ چرا پرستش؟ اصلا چرا باید چنین گزینه ای روی میز قرار گیرد؟
2
- شيوه اعمال انديشه چطور است؟ بين انديشه هاي متضاد كدام انديشه اجرا خواهد شد؟ مثل دموكراسي است؟
اگر قرار باشد اندیشه ای برای کسی بیش از دیگری حق قائل شده باشد، اصلا پذیرفتنی نیست، و اگر هر اندیشه ای بفکر مساوات باشد، اصلا جدلی در کار نیست، در ثانی عمر هر اندیشه ای چنین تعریف میشود: تولد آن زمانیست که بتواند بعنوان بهترین راهکار خودش را ثابت کند، (آزمون و خطا، و ابطال پذیری، مثل همان تعریفی که سروش برای علم بکار میبرد)، و مرگ آن زمانیست که پویش و تفکر دائمی انسانها، و دیالوگها و همفکریهایشان، منجر به تولد اندیشه ای گردد که بهتر بودنش از قبلی را ثابت کند!
این یک دموکراسی است که عوض تبلیغ برای جمع آوری رآی دهنده، به تبلیغ برای پیدا کردن یک رییس جمهور خواهد پرداخت! بگذریم از اینکه بایستی همین عنوان را نیز بازبینی نمود!
3
- كارتون پلنگ صورتي ، پلنگ صورتي جاروبرقي اي در دست داشت ، جاروبرقي وحشي شروع كرد به بلعيدن وسايل خانه ،‌بعد خانه و بعد كره زمين و بعد فقط پلنگ ماند و جاروبرقي و صفحه سياه فضا ،‌جاروبرقي پلنگ را بلعيد ، سپس دسته خود و نهايتا خود را بلعيد و يك صفحه سياه باقي ماند
منظور اينكه در چنين حكومتي هيچ چيز ثبات نخواهد داشت ، با تغيير فكر به سرعت تصميمات عوض ميشود و . . . جامعه به صورت كاتوره اي و ناهماهنگ پيش ميرود و حتي ممكن است خودش خودش را ببلعد.
جالب است، خطر را میدانید! همین کافی نیست؟
بدیهیست که با چنین کارتونی میتوان همه را به تحمل اوضاع کنونی ترغیب کرد! اما چرا باید قبول آن اجباری باشد؟ چرا باید حکومت بتواند با همین حربه به زور علیه مخالفت متوسل شود، و توحش پلیس در خیابان کاملا طبیعی باشد؟ این مناظر شرم آور نیست؟ برای بشری که مدعی عقل و انسانیت است؟
دوران جهل آدمی گذشته است، اما نه چندان زیاد! فقط دویست سال از عمر روشن بینی انسان میگذرد، و بنظر من انسان بیش از ده سال ندارد! بله در طی همین ده ساله ي اخیر جریاناتی بوجود آمده است که مطابق با همه ي عمر تاریخ است! و اگر سرعت این جریانات همینگونه پیش برود، بخواهیم نخواهیم همه چیز تغییر خواهد کرد، اما شاید خطر واقعی هرگز تغییر نکند! خطر واقعی اینست که کسی هنوز منتظر باشد قوانین نوشته شوند تا او مطیع باشد یا اعتراض کند! بله خوای انسانها، و ننوشتن و خواندن است که ممکن است تکرار شود. اما بعید میدانم! یعنی همین هم عوض خواهد گشت، و بزودی دنیا عرصه ي گوزنها خواهد بود! واقعا عمر اداره ي دنیا با قوانین قدرت به سر آمده است! هیچکس دیگر بیعدالتی را تحمل نخواهد کرد!
همه خطر چند رأیی را میدانند، و همین کافیست! .....« دقت کنید: منظور گوزنها اصلا این نیست که اعتراضها از بین برود... بلکه اینست که همه معترض باشند!» گوزن=اپوزسیون.
گوزنها یعنی اختراع اپوزسیون، و ساختن مخالفانی برای انتقاد از حکومت.. و بدینسان ضدقدرت متولد میشود و تعریف نوینی برای حکومت بوجود خواهد آمد
مگر انقلابهاي از اين دست نداشته ايم؟ ؛‌افراد انقلابي ضد قدرت قبلا هم داشته ايم ،‌مگر ادعاي جوامع دموكرات امروزي ، امريكا، فرانسه و ... چيست؟ مگر در آنها تظاهرات دسته جمعي اغلب در عليه تصميمات حكومتي شكل نميگيرد؟ اگر معتقديد اينها شعار است قبول ، اما آرمان گوزنها قبلا مطرح شده است ، و ميماند حركت به سمت اين آرمان.
دقیقا! براووو
بارها تکرار کرده ام که من فقط خودم را یک تدوینگر یا جمع آوری کننده و یا تنظیم کننده ي همه ي این تلاشها و نظرات پراکنده دیده ام!
نکته اینجاست که اگر این تفکرات دارای اشکالی هستند، بایستی آنرا کنار گذاشت! اما اگر درست باشند، آنوقت باید چکار کرد؟.. در یک کلام درست میگویید: جدال قدرتها برای حفظ موقعیت خویشتن ادامه دارد! طبیعی است! اما ما نمیتوانیم تسلیم شویم.. بعبارت بهتر: نمیتوانیم بمیریم! بنابراین: مقصد جاده است.. فقط مانده است: حرکت بسوی این آرمان!
اگر انسان را موجودی ببینیم که بایستی بسوی کمال حرکت کند، بیگمان تمام این کمال بقای موجودی بنام انسان است
موافقم ، اين جمله متحد كننده ايست كه ميتواند تمام انديشه هاي مفيد را تحت خود جمع اوري كند.
بله ، تكامل بشر ، با عبرت گرفتن از گذشته و اعمال آن در آينده ،‌امكان پذير است .
باور نمیکنم هیچکس مخالفتی با هیچکدام از نیات گوزنها داشته باشد! این یک مجموعه ي کاملا پیوسته و کامل است.. چرا که اگرچه پاسخگوی تمام مشکلات فعلی است، اما اصلا کامل بودن خویش را باور ندارد و فرزند لحظه است! هر لحظه بایستی پیام جدیدی داشته باشد! .. این بزرگترین ویژگیست که مخالف دین شمرده میشود!
ممکن است شما تحقق گوزنها را ناممکن بخوانید، اما اگر قبول کنید که معیارها درستند، یعنی تلویحا قبول کرده اید که اولین نتیجه ي بلافصل آن، اثبات اشتباه خدائیست که ادیان معرفی کرده اند، و یعنی اینکه تازی هر آنچه را از قول خدا در تازینامه گفته است، چیزی نیست جز تفکراتی که زاییده و برخاسته ي زمان خویش بودند!
برای شخص من، رسیدن به همین نتیجه ي کوچک کافیست تا بخواهم تا آخرین نفس در این فاروم بجنگم! و از هم اکنون بدیهی است که آنانکه در مقابل ترویج و علنی شدن گوزنها می ایستند، چیزی جز این برای گفتن ندارند که: ما قوی هستیم، و نمیخواهیم قدرتمان بخطر بیفتد!
در اين حكومت شما ، جريان آزاد انديشه وجود دارد ،‌اما اعمال انديشه چطور است ،‌يعني اگر مثلا اغلب مردم به اينجا برسند كه سيگار و كوكائين و . . . مصرف كنند در حاليكه علم ضرر آنها را ثابت كرده است ، يا خود كشي دسته جمعي كنند يا مانع ازدواج و توليد بچه شوند چرا كه از لحاظ آنها وجود بچه امري اضافيست( نسل ما باشد ،‌بچه دار نشويم ، هركس به پيري رسيد خودكشي بون درد برايش تجويز كنيم و انساني پس از نسل ما باقي نماند ، تصميم با چه مرجعيست ؟ تكامل و بقاي بشر چه ميشود؟
شما نتایج جریان آزاد اندیشه را نادیده گرفته اید! اگر اندیشه جریان داشته باشد، تمامی زارعان تنباکو، راه بهتری برای امرار معاش پیدا میکنند! سیگاریها به دلایل سیگار فکر میکنند، و مردم به قوانینی رآی میدهند که سیگار را محدود میکند! اما موضوع فقط سیگار نیست، موضوع اینست که هر انسانی حق دارد با خودش هر کاری بکند، اما عواقب آنرا براستی تحمل خواهد کرد! موضوعاتی نظیر آنچه گفتید، تماما در جریان آزاد اندیشه پرده برداری خواهد گشت، و اگر کسی بخواهد ادامه بدهد، فقط در حد خویشتن ادامه خواهد داد، و اگر دلیلی داشته باشد که برای همه ي مردم قابل قبول است، هیچکس مانع آن نخواهد گشت!
البته اینگونه بهانه ها، فقط وقتی که اینگونه روی هوا گفته شوند، مسئله هستند، اما اگر ریز شوند و صورت واقعی بگیرند، حتی یکی از آنها باقی نخواهد ماند! فقط یک نمونه را در نظر بگیرید و امتحان کنید!
گوزنها یعنی: پویش دائمی حقیقت و درستی
اينو هستم ،
اما ابزار كنترلي چطور خواهد بود؟ در آن ،هر روز دولت را پاي ميز محاكمه ميكشند؟ پيشرفت جامعه كند نميشود؟
گفتیم که حکومتی وجود ندارد! پیشفرض شما در مورد انسانها، نداوم همین اوضاع کنونی است! تازینامه نیز در امتداد همین اوضاع و برای کنترل همین اوضاع تحریر گشت!
اما گوزنها مبانی را تغییر میدهد! شما بایستی قدرت را از اندیشه حذف کنید، تا ببینید چه مشکلی باقی میماند! قدرت کنونی حکومت از کجا آمده است؟ از مردمی که مثل شما فکر میکنند و مثل شما در دایره ي تغییرات محدودی به کاندیدهائی که فقط نماینده ي قدرت هستند رآی میدهند! بی آنکه از خود بپرسند: چرا یک کاندید میتواند میلیونها خرج تبلیغ کند؟ مگر قدرت چیست؟ (بهتر بگویم: مگر ریاست جمهوری چیست؟ و چرا باید اینگونه باشد؟ ما این سؤال را نادیده گرفته ایم)
ابزار کنترل: این یک مورد کلی است! اما در مورد مثالی که زدید: پیشنهاد ما ، ارائه ي لایحه ای به مردم است که: مردم دائما در جریان مسائل باشند، یا اینکه مشخص کنند که اهل سخن نیستند! بایستی تک تک مردم ، تکرار کنید: تک تک مردم، در سامانه ای که برای همه وجود دارد، اعلام کنند که اهل چه گروهی هستند؟ محققان و سخنگویان، یا اهل سکوت و استراحت؟.. اگر پیشفرض عدالت را جدی بگیرید، به چه بهانه ای دولت محاکمه میشود؟ مگر دولتی بمعنای مرکزیت و کانون موجود است؟ دولت عبارت از یک سازمان است که بوسیله ي بازوانش به تک تک سخنگویان متصل است! و سکوت کنندگان نیز کسانی هستند که به این نتیجه رسیده اند که بدون فکر راحتترند!
ابزار کنترل برای هر موضوعی، یک ابزار ویژه است! هیچ قانون کلی وجود ندارد.. مگر آنها که کاملا بدیهی شده اند!(خودبخود بوجود آمده اند، مسیر طبیعی، مهمترین دلیل الزام گوزنها)
{با نظراتتون در مورد دين مخالفم ، ، در مواقع مقتضي به تبادل نظر مينشينيم ،‌ براي دادن سر خط كلي جهت گيري فكري خودم ، كمي توضيح ميدهم ،‌ قرآن ميگويد ، دين در تمام تاريخ يكيست اما مگر عيسي و موسي مسلمان بودند؟ خير ، دين يكيست ، اما همواره در حال پويش دائميست ، بنا به شرايط تغيير ميكند ،‌ اما هم اكنون به اعتقاد برخي ذهن بشر به جايي رسيده است كه ميتواند با سرخط هاي كلي كه از دين ميگيرد ، دين را به روز كند و ديگر نياز به تجديد نبوت نيست سخن گوهرباري از علي(ع) در غررالحكم هست كه ميفرمايد ، "دين اصلاح نمي گردد مگر با عقل" !!!، {ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!، حتما اين را نشنيده بوديد ،‌ نبايد هم اينها را كسي بشنود }‌ به عقيده شيعه 12امامي ، بهترين تصميمات براي پويش دين توسط امام دوازدهم كه هم اكنون غايب است صورت ميگيرد ، اما در غيبت او چاره اي نيست مگر اينكه به حد فهم خويش عمل كنيم ،‌ همين است كه شيعه معتقد است در ظهور او ‌، خود او مساجد را(كه در ان زمان تبديل به كانونهاي ضدديني شده است) خراب خواهد كرد يا بسياري به ظاهر علماي دين ، در مقابل او مي ايستند و . . .}
گفتگو در مورد دین بسیار است! در حالیکه همچنانکه گفتم: نفطه ي اتصال دین به مردم، معرفی نمیشود! هیچکس در این مورد حاضر به بحث نیست! همه ي متدینان دین را بدیهی فرض میکنند، و از آن ببعدش را بحث میکنند! یعنی جائیکه دیگر بحث هیچ فایده ای ندارد!
بهتر است شما در اینجا از آغاز شروع کنید: ابتدا بگویید : چرا باید دین روی میز قرار بگیرد؟ دلیل شما برای پرستش چیست؟ اصلا دین شما چه میگوید؟
خود این ولایت فقیهی که مامور آپدیت دین است، یکجور رد دین است! چرا که دین آپدیت پذیر نیست، و اگر آپدیت میشود، یعنی آنکه بایستی از اساس حاضر به تغییر باشد! آیا این هرگز موزد قبول بوده است؟ آیا شما شقی میشناسید که در آن: بتوان چیزی را تغییر داد، با این پیش شرط که برخی چیزها عوض نشوند؟
این غیر ممکن است! دین اگر اینرا بپذیرد که پای بحث بیاید، و اجازه بدهد انسان خودش را تعریف کند، اصلا دیگر مخالفتی با آن نیست! آنهم یک گزینه است که مثل سایر گزینه ها به مردم ارائه میشود! اما دین هرگز اینگونه نیست و تمام حرفش اینست که : من (بخوانید آخوند!) باشم، بعد از آن هر چه شود بشود! آیا این مورد قبول شماست؟ چرا؟
درمورد عدد2012 و . . . هم ، نظر شما محترم است ، اما به نظر من اينها بيشتر بازيهاي تبليغاتيست ، چون از سوي قدرتهاي بزرگ در حال ساپورت شدن است ،‌ اينها بهانه ايست و مسيريست براي استعمار نو
هر چه در مرود این عدد گفتیم، اشاره به رجعت جهان به عصر خرافات بود! ما با این خطر روبرو هستیم که جهان با این زمینه ها در حال هجوم به مسائل دینی است، و این آخرین صعود فواره قبل از سقوط است! جام جهانی را دیدید؟ آن اختاپوس کذائی، پیراهن شانس مربی آلمان، پیراهن قرمز انگلیس، دعاهای جادوئی آفریقائیها... مناظری که این جام را به گالری خرافات تبدیل کرده بود! این آخرین صعود فواره است! اما با خودش هر چه بیاورد بی ارزش است! چرا که با این ترتیب باز هم خطر واقعی پابرجاست که انسانها هیچ دخالتی در ماوقع ندارند.
اگر شما بپذیرید که دین بایستی باقی بماند، یعنی هیچیک از قوانین قدرتی که حاکم بر دنیاست، عوض شدنی نیست، و آنگاه فقط یک سؤال باقی میماند: چرا دنیایی که خدا آفرید، هرگز نمیتواند از قانون جنگل بگریزد؟
سپاسگزارم از حضور و پیگیری شما. امیدوارم همگان توجه کنند که این فاروم اساسا متفاوت از همه ي فارومهائیست که دیده اید!

Admin
Admin

تعداد پستها : 5
تاريخ التسجيل : 2009-11-15

http://gavaznha.persianblog.ir/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  Admin 2010-07-09, 22:07

این پست جناب هست است که بدینجا انتفال یافت!
[right]
GAVAZN نوشته است:درود بر شما
در اینجا به گفتگو در باره ی جمهوری ایرانی خواهیم پرداخت . به نظر شما این کلمه چه معنی میدهد و مشخصات جمهوری ایرانی مورد نظر شما چگونه است ؟


سلام ، هست هستم ، توي فاروم رخش با هم آشنا شديم.
جايي رو نيافتم كه درمورد تاپيك اوليه اي كه زديد صحبت كنم ،‌اگر اينجا مناسب نيست ، منتقلش كنيد:

در ابتدا عرض ميكنم ، مطالعات سياسي بنده و طبع سياسي بنده ،‌به دلايلي كه در فاروم رخش عرض كردم ، عميق و پخته نيست ، اگر اشتباهي كردم ، تصحيح بفرماييد و اگر در برخي از مسائل وارد نميشوم و مسكوت ميگذارم ، به آن دليل است كه ناگزيرم !
حکومت ابتدا بایستی ثابت کند که به قدرت فکر نمیکند و در پی یافتن راهیست که به کاهش قدرت حکومت منجر شود
ابتدا بايد تعريف جامعتري از حكومت داشته باشيم ،‌ اينكه گفتيد «حکومت یعنی بسترسازی برای تولید فکر، و جریان آزاد اندیشه»!، تعريفي ناقص است.
توضيح بيشتر اينكه ، مثلا يكي از وظايف حكومت ،‌اجراي قوانين است ،‌اما مگر حكومت ضعيف ميتواند ،‌به اجراي قوي قانون بپردازد؟ اينجا پارادوكس رخ ميدهد.
اينكه حكومتي قوي باشد اما در جهت فقط اجراي قانون ، هم محتمل است ، اما ذات انسان طوريست كه وقتي چوب در دست داشته باشد بر سر ديگري ميكوبد ، زور در يك جهت بي معنيست مگر اينكه سيستم نظارتي مقتدري ، طراحي كرده ايد ، كه مشتاقانه منتظر شنيدن آن هستم.
گوزنها به شما میگوید: «حکومت یعنی بسترسازی برای تولید فکر، و جریان آزاد اندیشه»!
بسيار انديشه مسرت بخش و زيباييست ، چشمهايم را ميبندم و به آن روز فكر ميكنم اما . . .
حتما كتاب قلعه حيوانات رو خوانده ايد ، اينكه چطور با گذر زمان ، گوسفندان و ساير چاهار پايان كنار زده ميشوند و حكومت خوكها ، شبيه آدم هاي قبلي ميشود و پر از ظلم و جور و خفقان.
1-چه طور قدرت به دست گوزنها خواهد افتاد؟ ذات قدرت و ذات انسانها را فراموش نكنيد – مگر از نظر شما هر قدرتي(امروزه) از جريان آزاد انديشه هراسان نيست؟ پس از هم اكنون تمام قدرتها بر عليه اين تفكر جبهه ميگيرند .
اما از يك نظر ، آيا شما از مافياي قدرتي كه جهان را اداره ميكند بيخبريد؟
آيا اينهمه اعتياد و انواع سكس بي رويه و گي و لز ، انواع زندگيهاي شبانه و . . . به دست قدرتها رواج پيدا نكرده ، تا مردم را به خواب برده و از گوهر فكر بي بهره كند؟
ديني كه من در پي اش هستم ، نه مخدر است و نه خواب آور ، اگر چه دينداران از اين دست هم ميتوان يافت ، اين مسئله به خواب رفتن و فكر نكردن ، برون ديني است و ديندار و بي دين نمي شناسد، آيا شريعتي خواب بود؟ بازرگان خواب بود؟ كرككگور خواب و علي خواب بود ، آيا محمد خواب بود(حداقل از آن زاويه اي كه شما به پيامبر نگاه كرديد؟) ، آيا ابوجهل از سر تفكر به مخالفت با دين پرداخت ؟ يا شمر ومعاويه ؟ انواع مصداقهاي ديني متفكر و ديني بي فكر ،‌بي دين متفكر و بي دين بي فكر داريم.
به همين لحاظ آرمان گوزنها ديندار و بي دين نميشناسد. نظر من اين است كه براي فراگير شدن و جهاني تر بودن نظريه تان ، از قالب نظريه گوزنها به مخالفت با دين نپردازيد و خلط مبحث نكنيد ، روشن كنيد كه گوزنها با ديني مخالف است كه آن خوابها را در پي دارد ،‌وآنگاه هر فرد مختار است ، در مجموعه گوزنه ،‌ديندار يا بي دين باشد ومن و شما هم در اين جا يكي از اعضاي گوزنها خواهيم بود و ميتوانيم ،با آزادي بيان، درون مجموعه، از دين دفاع كنيم يا آنرا بكوبيم. اين طوري تئوري شما فراگيرتر هم خواهد بود.
2- شيوه اعمال انديشه چطور است؟ بين انديشه هاي متضاد كدام انديشه اجرا خواهد شد؟ مثل دموكراسي است؟
3- كارتون پلنگ صورتي ، پلنگ صورتي جاروبرقي اي در دست داشت ، جاروبرقي وحشي شروع كرد به بلعيدن وسايل خانه ،‌بعد خانه و بعد كره زمين و بعد فقط پلنگ ماند و جاروبرقي و صفحه سياه فضا ،‌جاروبرقي پلنگ را بلعيد ، سپس دسته خود و نهايتا خود را بلعيد و يك صفحه سياه باقي ماند
منظور اينكه در چنين حكومتي هيچ چيز ثبات نخواهد داشت ، با تغيير فكر به سرعت تصميمات عوض ميشود و . . . جامعه به صورت كاتوره اي و ناهماهنگ پيش ميرود و حتي ممكن است خودش خودش را ببلعد.
گوزنها یعنی اختراع اپوزسیون، و ساختن مخالفانی برای انتقاد از حکومت.. و بدینسان ضدقدرت متولد میشود و تعریف نوینی برای حکومت بوجود خواهد آمد
مگر انقلابهاي از اين دست نداشته ايم؟ ؛‌افراد انقلابي ضد قدرت قبلا هم داشته ايم ،‌مگر ادعاي جوامع دموكرات امروزي ، امريكا، فرانسه و ... چيست؟ مگر در آنها تظاهرات دسته جمعي اغلب در عليه تصميمات حكومتي شكل نميگيرد؟ اگر معتقديد اينها شعار است قبول ، اما آرمان گوزنها قبلا مطرح شده است ، و ميماند حركت به سمت اين آرمان.
اگر انسان را موجودی ببینیم که بایستی بسوی کمال حرکت کند، بیگمان تمام این کمال بقای موجودی بنام انسان است
موافقم ، اين جمله متحد كننده ايست كه ميتواند تمام انديشه هاي مفيد را تحت خود جمع اوري كند.
بله ، تكامل بشر ، با عبرت گرفتن از گذشته و اعمال آن در آينده ،‌امكان پذير است .
در اين حكومت شما ، جريان آزاد انديشه وجود دارد ،‌اما اعمال انديشه چطور است ،‌يعني اگر مثلا اغلب مردم به اينجا برسند كه سيگار و كوكائين و . . . مصرف كنند در حاليكه علم ضرر آنها را ثابت كرده است ، يا خود كشي دسته جمعي كنند يا مانع ازدواج و توليد بچه شوند چرا كه از لحاظ آنها وجود بچه امري اضافيست( نسل ما باشد ،‌بچه دار نشويم ، هركس به پيري رسيد خودكشي بون درد برايش تجويز كنيم و انساني پس از نسل ما باقي نماند ، تصميم با چه مرجعيست ؟ تكامل و بقاي بشر چه ميشود؟
گوزنها یعنی: پویش دائمی حقیقت و درستی
اينو هستم ،
اما ابزار كنترلي چطور خواهد بود؟ در آن ،هر روز دولت را پاي ميز محاكمه ميكشند؟ پيشرفت جامعه كند نميشود؟
{با نظراتتون در مورد دين مخالفم ، ، در مواقع مقتضي به تبادل نظر مينشينيم ،‌ براي دادن سر خط كلي جهت گيري فكري خودم ، كمي توضيح ميدهم ،‌ قرآن ميگويد ، دين در تمام تاريخ يكيست اما مگر عيسي و موسي مسلمان بودند؟ خير ، دين يكيست ، اما همواره در حال پويش دائميست ، بنا به شرايط تغيير ميكند ،‌ اما هم اكنون به اعتقاد برخي ذهن بشر به جايي رسيده است كه ميتواند با سرخط هاي كلي كه از دين ميگيرد ، دين را به روز كند و ديگر نياز به تجديد نبوت نيست سخن گوهرباري از علي(ع) در غررالحكم هست كه ميفرمايد ، "دين اصلاح نمي گردد مگر با عقل" !!!، {ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!، حتما اين را نشنيده بوديد ،‌ نبايد هم اينها را كسي بشنود }‌ به عقيده شيعه 12امامي ، بهترين تصميمات براي پويش دين توسط امام دوازدهم كه هم اكنون غايب است صورت ميگيرد ، اما در غيبت او چاره اي نيست مگر اينكه به حد فهم خويش عمل كنيم ،‌ همين است كه شيعه معتقد است در ظهور او ‌، خود او مساجد را(كه در ان زمان تبديل به كانونهاي ضدديني شده است) خراب خواهد كرد يا بسياري به ظاهر علماي دين ، در مقابل او مي ايستند و . . .}
درمورد عدد2012 و . . . هم ، نظر شما محترم است ، اما به نظر من اينها بيشتر بازيهاي تبليغاتيست ، چون از سوي قدرتهاي بزرگ در حال ساپورت شدن است ،‌ اينها بهانه ايست و مسيريست براي استعمار نو.

[/code][/code][right]
Wink

Admin
Admin

تعداد پستها : 5
تاريخ التسجيل : 2009-11-15

http://gavaznha.persianblog.ir/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  GAVAZN 2010-07-14, 07:31

دقيقا مشكل خيلی از فلاسفه همين است . . .
اگر علم روز را قبول داشته باشيد ،‌شيوه اصلی‌تجربه است ،‌مشاهده است و نتيجه گيری‌. . .
ببينيد يك هواپيما ، با تكيه بر همين خط آخر شما شبيه سازی ميشود و نهايتا ميپرد ، اما يك فيلسوف اگر در متن آزمايشهای تونل باد و . . . باشد به هيچ وجه هيچكدام را دارای‌پايه های‌منطقی نميبيند و وحشت خواهد كرد از اينهمه استقرا و شبيه سازی چيزهای غيرواقع.
اما شبيه سازی تاريخ مطرحه ،‌ تكرارهای تاريخ ، تاريخ يك بوته آزمايش است كه نمايشگر صفات انسانهاست .
««««««««««««««
نمیدانم از این جمله که شبیه سازی تاریخ مطرح است، میخواهید چه نتیجه ای بگیرید! اما علم و فلسفه اصلا شبیه هم نیستند!
در مورد علم: علم چیزی جز تجربه های گذشته (تاریخ)ی خودش نیست! یعنی حتی علم فلسفه هم نیازمند تجربه های گذشته است! اما فقط به این دلیل که بداند آنموقع خاص، چه خبر بوده است، و نیز اینکه مرور این تجربه ها موجب توسعه ی افقهای اندیشه خواهد گشت.. هیچ چیزی جز این نمیتواند درست باشد!
اگر کسی بخواهد با تکرار یک تجربه، نتایج مشابهی را دشت کند، با دریایی از سؤالات روبرو خواهد بود که بایستی آنها را شما بگویید.. اما متوجه باشید که چندان به بحث جاری مربوط نیست! بنابراین اینکه کسی میخواهد تجربه ای را تکرار کند، دلیلی جز این ندارد که فقط سود شخصی اش را در نظر گرفته است، نه مصلحت انسانهای متأثر از آزمایشات خویش را..! اینکه اکنون عاشورا سر سفره ی مردم آورده شده است، دقیقا به همین دلیل است: تکرار موقعیت... اما بطرزی کاملا دیکتاتورانه و بحث نشده!
«««««««««««««
حرف شما تا قبل از جمله ای كه زيرش خط كشيدم( آخر) كاملا درست است يعنی‌ بله ، اگر غافل بشيم از فاكتورهای متغير، بسيار نتايج فجيعی‌ خواهيم گرفت ،‌ مثل اين است كه برای‌يك هواپيمای واقعي ، موتور يك هواپيمای مدل رو استفاده كنيم ‌، معلومه نتيجه چيه .

«««««««««««««««
از چه غافل شویم؟ فاکتورهای متغیر؟ مگر فاکتور ثابتی هم وجود دارد؟ آیا در مورد چه حرف میزنیم؟ فکر میکردم در مورد "انسان و جامعه در گذر زمان" سخن میگوییم، در اینجا فاکتور ثابتی نمی بینم! بعلاوه ي اینکه نمیفهمم اصلا در کجا این غافل شدن و نشدن مهم میشود! مگر قرار است کار خاصی انجام شود؟ یعنی شما فقط وقتی میتوانید اینرا گفته باشید که مثلا جمله ي کامل شما این باشد:
برای انجام کار X ، نبایستی از فاکتورهای ... غافل شویم!
آیا همینطور است؟ پس آن کار مد نظر چیست؟ از آن سخن نگفته اید!
««««««««««««««

اما صحبت بر سر شناختن و وارد كردن فاكتورهای مختلفه .
همين امروز در دانشگاههای‌معتبر غربی ، فعاليتهايي براي رسيدن به معادلات ديفرانسيل تولد ، معادلات اجتماعی برپايه آمار در حال انجامه ،‌ يادم نيست دقيق چه سالی بود اما اينكه(فكر كنم) سال 2000 رو سال آمار ناميدند ،‌خودش روشنگر اين مطلبه ، اما خوب هر فيلسوفی از اولين روز كلی با اين حال ميكنه كه اگه 1000 نفر چشم آبی تو يه شهر ببينه نميتونه بگه نفر1001 ام چشماش چه رنگيه و بر سر اين شك لذتها ميبره . . .
بله بحث اصلی شناختن فاكتورهاست ،‌دقيقا شيعه هم دنبال همينه ،‌دنبال اينكه از ظاهر احكام 1400 سال پيش به باطنش برسه و اون باطن رو بياد دوباره امروز به ظهور برسونه

««««««««««««««
گفتم که این ناگفته مانده است: آن کار خاص!
این بزرگترین چالش آخوندیسم است، و خودش آنقدر از این موضوع خبر دارد که هرگز اجازه نمیدهد در هیچ بحثی رد پای آن باقی بماند! و پیوند کامل دارد با همان سؤال کذائی: چرا باید خدا را بپرستیم؟.. یعنی اینکه نقطه ی اتصال این مطالب آخوندی، به زندگی، معلوم نیست!
شیعه بهتر میداند که چیزی در باطن آیات وجود ندارد.. و حتی اگر وجود داشته باشد نیز، طبق قاعده ای که گفتیم، برای امروز حجت نیست! آن آیات و روایات مربوط به همان موقعیت بودند و مسئله ی خاتمیت که مسئله ی بزرگی است، مربوط به همین چالش است!
چرا نبوت ختم شد؟ چرا قرآن بیست و سه سال با تازی بود؟ آیا زندگی تازی و وقایع آن دوران تماما نمایشی بود که در بر گیرنده ی تمام وقایعی است که تا آخر قیامت بر انسان نازل میشود؟ آیا بدینسان کل آن رفتارهای بیست و سه ساله ی تازی بی ارزش نمیشود؟ مگر یک نمایش دراماتیک، جز از معنائی که میخواهد بگوید، دارای ارزش حقیقی هست؟ چرا باید این بازی به این شکل باشد؟ چرا یک بلندگوی خدائی تا روز آخر انسان وظایفش را به او نمیگوید؟ باید از آخوند بشنویم.. امتحان است؟ دریایی از سؤالات هست، که نمیدانم چه زمان و از کی باید پرسید؟ آیا اصلا سؤال و جوابی هست؟ یا فقط فارومهای بی سر و ته و بی سرانجام است؟
بنابراین آنچه شیعه بدنبال آنست، باطن آیات نیست! بلکه او بدنبال یافتن کلماتیست که بتوان آنرا از چرخ گوشت صرف و نحو و فقه و خارج و کلام گذراند، و تجزیه کرد، و چیزی از آن استحصال نمود که به تقریبی بتواند در ماشین تفسیر(سفسطه)، یک سخن مد روز از آب در بیاید! .. و چرا اینهمه موقعیت را تکرار میکنند؟ اعتکاف احیا میشود، بیست و چهار ساعته بلندگوها صدا در میکنند، آخوندها دائما در حال سخنرانی هستند و همه چیز سعی میکند موقعیت آنروزگاران را تکرار کند؟ آیا قرار است از یکسو ما به آن روزگار نزدیک شویم، و از سوی دیگر آن روزگار بما نزدیک شود، تا بالاخره در نقطه ای به هم برسیم و با هم تفاهم پیدا کنیم؟
بله !! تلاش شیعه اینست.. چرا که این تنها راه بقای او، در زمانه ی حاضر است!
کدام فاکتوری تکرار میشود؟ کدام ویژگی ثابت میماند؟ سؤالاتیکه گنگ و بی پاسخ است، و برای انسانی که در توطئه ی مادیگرائی دینی، تا خرخره در عوارض دنیاطلبی فرو رفته است، کدام هوش و حواسی باقی مانده است تا ازین کلاف سردرگمی که ساخته اند، به یک بافت روشن دست پیدا کند؟ مگر چند نفر رسول دارامروئی هستند که مو را از ماست بیرون بکشند، و حتی یک واژه ی را پس و پیش نخوانند؟
بنابراین شما نیز مجبور هستی که از دریای سؤالات پیش آمده، همه را نادیده بگیری، و فقط به چند قطره از یک دریا اکتفا کنی.. من در پایان این بحث، (که هرکز بپایان نخواهد رسید، مگر بصورت توافقی) لیستی از مواردی که هرگز به آن پاسخی ندادید را جمع میکنم و بعرضتان میرسانم، تا برای آخرین روز از حیاتتان (که امیدوارم بعد از اضمحلال خورشید باشد) خوراک فکری و تحقیقی داشته باشید.. اما نهایتا هم هیچ پاسخی از زبان هیچ کتابی پیدا نکنید!
«««««««««««««««««
به اندازه كافی در مورد پويايی‌و به روز كردن دين گفتم ، خلاصه آنكه امروز به اتفاق ديندار و بي دين به اين رسيده اند كه هنر بد نيست . پس بحثی نمی ماند ،‌ پويايي دين و به روز شدنش يك اصل درست است كه بعضی جاها به آن عمب شده و خيلی جاها به دليل بی سوادی خير . . .

«««««««««««««
باندازه ی کافی برای خودتان، یا برای مطلب؟ برای خودتان نمیدانم، اما برای مطلب: اینها کافی نیست! اصلا هیچی نیست! مطلب واقعا بزرگتر از آنست که من یا شما بتوانیم همه ی ابعادش را مرور کنیم! باید یک همت جمعی به این امر رسیدگی کند! اما:
««««««««««
«..... به اين رسيده اند كه هنر بد نيست»
««««««««««
باز هم اتصالش گم است! برای چه بد نیست؟ استامینوفن کدئین برای سردرد من بد نیست، اما برای درد اطفالم بد است.. باید استامینوفن بچه به آنها خورانید! هنر برای چه بد نیست؟ وظیفه ی هنر چیست؟ اصلا مگر هنر با وظیفه همخوانی دارد؟ یک مطلب کاملا در پیوند با مطلب ما، اما بکلی منحرف از مسیر این تاپیک! اگر چه بازهم به همان "هدف" اشاره میکند!

اما پویایی دین: این پدیده هیچ معنائی جز همان ماشینی که عرض کردم ندارد: استحصال قواعدی که بدرد امروز بخورد! و این چه تلاشی است؟ چنین تلاشی برای چه؟ هدف زندگی از دید آخوندها چیست؟ »»»: چرا باید خدا را بپرستیم؟ و اینجاست که میگویم تمام آنچه بعنوان دلیل پرستش ذکر کردید، اشتباه هستند! آن دلایل بایستی بتواند حرکات بعدی آخوندها را توجیه کند!
اگر شما بتوانید هدف قابل قبولی عنوان کنید، که برای رسیدن به آن ، چنین تلاشی موجه جلوه کند، آنگاه حرفی باقی نمیماند! اما اگر نمیتوانید این هدف را تعریف کنید، آنگاه دلیلی برای این تلاش باقی نخواهد ماند! .. مگر اینکه فقط بقای آخوندیسم مد نظر باشد
««««««««««
اما مبحث دوم آنكه ، خود حضرت علی‌مسجع سخن ميگفت ، ديوان شعر داشت ‌، از وی‌نقاشی هم كرده اند كه در موزه برلين يا فرانسه نگهداری ميشود. اصلا اگر اعتقاد به خالق جهان داشته باشيم ، خود خدا آواز و نواهای خوش را آفريده است ، (موسيقی ايرانی كاملا برگرفته از صدای‌بلبل است و
««««««««««
لالائیهای گوشنواز... کوهستان آرام است!!
اینها را برای من نگویید، من نظائر این تناقضات را فراوان دیده ام، این را برای خمینی بگویید که شطرنج را هم ممنوع کرد! و من در حالیکه بهترین سازنده ی سازهای چوبی و اصیل ایرانی هستم، در دوران شکوهم بخاطر ممنوعیت ساخت و فروش آلات لهو و لعب، ورشکست کردم! اما پس از مدتی آنها که برایم شاگردی میکردند و هر از بر نمی بردند، در اثر آزاد شدن مسئله، به همه جا رسیدند! این تناقضات و گیجی در اعمال و گفتار سران صدر اسلام نیز فراوان دیده میشود، و طوماریست که من بلندترینش را تهیه دیده ام!
من معتقدم که دین جر همین نواها نیست... و در یک کلام، ادامه ی این مطلب به آن جمله ی جاودانه ی مارکس خواهد رسید که: دین افیون توده هاست! ... و درست از همن منظر است که موسیقی و کلا هنر و ادب(شعر و سحر کلام) جنبه ی بسیار کریهی پیدا میکنند، چرا که "مأموریت زبانی" بعهده میگیرند، و به بلندگوی یک قدرت تبدیل میشوند! من همه ی هنرمندان را و همین علی و تازی را به همین دلیل میکوبم! چرا که نقطه ضعف آدمیان را هدف قرار داده اند و از آن بهره برداری میکنند! هنر نبایستی در خدمت القای هیچ مفهوم خاصی قرار بگیرد، هر چند آن مفهوم بسیار متعالی باشد! وظیفه ی هنر: سخن گفتن از درون آدمها، و بیان احساسشان نسبت به هستی است! و بدینطریق مواد خام و بکر اندیشه، در دسترس همه ی انسانها قرار میگیرد، تا با آن ، بنای رفیع تعقل و تفکرشان را بنا کنند! و این بطرزی کاملا طبیعی موجب میشود که انسانها، در سایه ی فکر، احساس خود را شکل بدهند! یکبار دیگر توضیح میدهم که من هرجا که میبینم کلامم به تأثیر گذاری غیر متعارف نزدیک میشود، قواعد آنرا بهم میریزم و اجازه میدهم که شخص مخاطب در کمال آزادی و بدن تأثیرات کاذب ، به سخنم فکر کند!
صادق باشید و بگویید: آیا تفاوتی میان این دو گونه ی سخن(علی و من، فریبنده و زیبا.. و صادقانه و بدون تحمیل) وجود دارد یا نه؟ .. چه میبینید؟
قبلا گفته ام که: هیچ تفاوتی میان خطابه های غرای تازی، و عربده های رایش سوم، وجود ندارد! ... هر دوی اینها میخواستند به هر طریق، و ترجیحا از راه تحریک و مصادره ی احساس مخاطبان، همه ی انسانها را براهی بکشانند که خودشان آنرا درست تشخیص میدهند!
««««««««««««
اما مبحث سوم ،‌اينكه مگر جايي كه مشروب و ترامادول و ترياك مصرف ميكند هنر خلق ميكند و به خوديابی ميرسد ؟
از نظر اسلام هرچيز كه برای جسم ضرر دارد ،‌مصرفش مجاز نيست ، حالا اينكه امروز شيعيان سيگاری هم داريم ،‌برای‌ من از آن علامت سوالهای بزرگ است
««««««««««««««
از خودم نا امید شدم گرامی، آنقدر بد گفتم که اصلا سخنم را نفهمیدید! منظورم این بود که رژیم بصورت توأمان از یکسو موسیقی و لهو و لعب را آزاد کرد،(بصورت زیر سبیلی و نانوشته) و از سوی دیگر حتی با وجود بیداد مواد مخدر در جامعه، همه ی آلات تخدیر را بصورت قانونی نیز فراهم کرد، تا رضایت و سکوت و خواب مرگ بخرد، و خودش در قدرت باقی بماند!
اینها از جمله چهره های واقعی دین است که ممکن است بنظر برخیها متضاد از اصل دین بنظر برسد، و با آیات و روایات اختلاف داشته باشد، اما من ثابت میکنم که اصلا آیات و روایات نیز همین را میگویند، و این لهو و لعب فقط ظاهرا مخالف دین است!
اما هنر: اگر کتاب "هنر چیست"(لئو تولستوی) را مرجع قرار دهیم، هنر در هر شرایطی خلق میشود!
اما مصرف: بله از نظر اسلام و مطابق روایات، اینها حرام است، اما نوشته ها بدرد چه میخورند؟ وقتی که در عمل همه ی این مخدرها بیش از سیگار وجود دارند، و بسی راحتتر از نان مصرفی قابل ابتیاع هستند!(اصلا زیاد توی صف نمیمانی) .. البته این ظاهر قضیه است، و در باطن: حتی اگر درست مطابق آیات نیز رفتار شود، آنچه نتیجه خواهد گشت، دقیقا مشابه همین مواد مخدر عمل میکند! (تنها دلیل وجود این مواد مخدر اینست که، حتی نزد خود آخوندها هم، آیات و روایات پشیزی ارزش ندارند، و بهمین دلیل بی خاصیت شده اند) و چرا باید علامت سؤال باشد؟ مگر از متن آیات بیخبرید؟ واقعا آیات بسیاری هستند که تخدیری عمل میکنند، البته اگر بازی با دو قانون وجود نداشته باشد، و ما نیز حق تفسیر داشته باشیم!
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»
پيامبر ميگه (اگر ميخواهيد بيمار نشويد ،‌قبل از آنكه گرسنه شويد بر سر سفره ننشينيد و كمی قبل از آنكه سير شويد از سر سفره بلند شويد)
كسی كه بخواد صاحاب مردم زير دستش باشه عكس اينها رو ميگه ، آدم با شكم پر بيشتر ميفهمه ،‌يا شكم نيمه خالی؟ بريد زندگی دانشمندها رو مطالع كنيد
»»»»»»»»»»»»
درست است! اما نفهمیدم ربطش چه بود! اما براستی چرا توجه نمیکنید؟ : بخش اعظم سخنانی که از تازی نقل میشود، همین توصیه های بسیار بدیهی و آشنای پزشکان آن روزگار است! این سخنان از دید پزشکی آن روزگاران شناخته شده بود، و در الواح مصری مربوط به زمانی قبل از تازی، نمونه های پیشرفته تری به ثبت رسیده است! ویل دورانت از لوحی میگوید که به مغز بعنوان مرکز تفکر و اداره ی بدن اشاره میکند، و مربوط به زمانیست که به تقریبی میتواند اینرا ثابت کند که قبل از تازی بسیاری از آنچه او بعنوان علم از آن سخن گفته است، کشف شده بودند! بنابراین حتی نمیتوان یک کشف علمی درمورد معده ی انسان را به تازی نسبت داد، اما میتوان نکته ی مهمی را از اینگونه ابیات استنتاج نمود!: نکته اینکه تمامی این آیات برای تداوم زندگی هستند، و مشخصا جسم و مادیات را مرکز توجه قرار داده اند! یعنی آنکه تنها احساس شنونده از برخورد با این ابیات، این خواهد بود که: خدای تازی، بقای انسان را، و زندگی را عبادت میداند! او در کتابی که از آسمان انزال کرده، توصیه هائی میکند که اگر اطاعت کنی، زندگیت به بهترین شکل میگذرد.. یا آنکه هدف اینست که اینگونه بگذرد! (بهترین شکل از نظر معرفتی که در آن زمان میتوانست وجود داشته باشد.. همان خور و خواب و شهوت و حوری) بنابراین الله میگوید که: دنیا و همین مادیات همه ی معنویت و اولوهیت انسان هستند! کمک و ایثار برای از بین بردن فقر و ناراضیانی که هم برای حکومت دردسر درست میکنند، و هم آنکه در حسرت لقمه ای نان، دست به دزدی و جنایت میزنند، و همه ی اینها برای حکومت هزینه برمیدارد، و هیچ نباشد مانع از استراحت و عیش حاکمان خواهد بود! .. شهید شدن برای حفظ قلمرو حکومت، و برای توسعه ی این قلمروها که خودش نوعی پیشگیری و ایجاد امنیت است!... و نماز و راز و نیاز و قربانی و بخاک افتادن، برای آنکه همیشه یادت باشد یک قدرتی آن بالا مواظب همه چیز هست، و تو بایستی چنان رفتار کنی که چرخ زندگی با همین فرمولی که نوشتیم، بچرخد! ... بهشت یک حاکم!! اینها نهایت چیزیست که میتوان از اینگونه گفته ها استنباط و استنتاج نمود! آیا خدا میتواند تا این حد مادیگرا باشد؟ اینست آن معنویتی که در اوج آسمان برای انسان وجود دارد؟
این توصیه های پزشکی، تداوم همان عطر زدنها، و تزیینات زن برای شوهر، و تأیید برده داری، و اذان خوش نوا، و اشعار تازینامه، و سخنان زیباست! همه چیز در هاله ای از شکوه آسمانی و بوهای مطبوع و لبخندهای فریبنده پوشیده است، و هارمونی کاملی در آن دیده میشود. اما این هارمونی برای چیست؟ آیا خودش هدف را مشخص نکرده؟ همان دنیا! و بیشترین استفاده ها را از نقاط ضعف مردان عرب برده است ، تا از آنان سپاهی برای اسلام بسازد!
آیا کدامیک از توصیه های اسلام، جز در صورت حاکم بودن و قدرت داشتن تازی میتوانست انجام شود؟ آیات قتال؟ آیات جهاد؟ امر به معروف ؟ .. همه ی اینها دستوراتی هستند که برای اجرایشان باید حاکم باشی، و بسیار حاکم قدرتمندی باشی.. و جالب است که شآن انزال و زمان انزال این ابیات، مقارن با بقدرت رسیدن تازی بود.. و الله تا قبل از آن فقط رحمان بود و لبخند میزد و از بهشت مؤمنان و جهنم کفار سخن میگفت!
>>>>>>>>>>>>>>>>>>
گفتيم همه چيز بسته به شرايط آمده و شيعه موظف به شناخت پارامترها و تغيير قوانين است. مسئله قطب شمال رخ نداد و حكمی برای نماز آنجا گفته نشد ، امروز با بروز مسئله تكليف شيعه است كه پاسخ دهد.
«««««««««««««««
اینها شما را به چه نتیجه ای میرساند؟ قطعا جز آن که میگویید رخ نداده است، اما آیا اینها بیش از هر چیز، دلالت بر این نمیکند که تازی چیزی بیش از یک حاکم معمولی نبود که با احتساب درست نیاز زمان، چیزهائی گفت که او را بقدرت برساند؟ آیا بینش خدائی که خالق جهانست، نمیتوانست بیش ازین باشد؟ اگر چنین آینده نگری در الله بوده است، آنرا در کجا باید ببینیم؟ کدامیک از وجوه تازی فراتر از زمان خود بود؟ او همچون هر حاکم دیگری، تابع شرایط زمان بود، و تنها توجیه تناقضات او اینست که: خوب مردم آنزمان بیش ازین نمیفهمیدند! ... منهم میتوانم با همین توجیه پیامبر باشم، چون با زبان زمان سخن میگویم و با زمان پیش میروم... باز هم میرسیم به هیولای اسپاگتی پرنده!
خوب تفاوت سایر مردم جهان چیست؟ مگر مسیحیان نیز با همین نیاز روبرو نیستند؟ مگر همه ی انسانها دارای همین نیاز نیستند؟ پس دیگر این دایره ی خیالی که دور شیعه کشیده شده، چه معنا دارد؟
««««««««««««««
همينطور در آن زمان متن آيه قرآن اين است كه (سوره شعرا) شعر گفتن خوب نيست مگر اينكه ياد خدا در آن باشد ، خوب اين به دليل آن فجايع شعری عرب بود ،‌ آيا آن اشعار جاهليت باعث خوديابی ميشد؟
««««««««««««
در همین سطور پیشین(موقع پاسخگوئی به نوشته ی خود مراجعه کنید و ببینید که قبل ازین پاراگراف؛ چه نوشته اید.. تا باز هم اشکال پیش نیاید)، خودتان تازی را محصور نیاز زمان خواندید!! مگر خودیابی چیست؟ مگر اینکه الآن من هستم، خود من نیستم؟ منکه نمیتوانم مطابق صد سال جلوتر از خودم عمل کنم، تا خودم باشم! "خود" یعنی همین خودی که الآن هست! ما امروز را زندگی میکنیم.. نه روزهائی را که هنوز نیامده است! عرب نیازمند خودیابی خودش در همان دوره و عصر خودش بود. آن فجایع بایستی در همان زمان پاسخ خود را میگرفت که گرفت! همچنانکه فجایعی که اکنون در شعر و هنر این دوران رخ میدهد، توسط من و امثال من، پاسخ خود را میگیرد!! این دلیل نمیشود که شما شعر را کلا مصادره بمطلوب کنی، و بگوئی که باید از من سخن بگوید تا موجه باشد! البته این پاسخ دقیقا مطابق طبیعت داده شد. در آنزمان ذهن بشر نمیتوانست بیش از الله ، مصدری برای خوبی پیدا کند! اما امروز چطور؟ اگر باور کنیم که تازی بیش از یک حاکم نبود، آنگاه این جمله اش نیز کاملا معنا می یابد! معنائی دقیقا مترادف با آنچه خط دهی های امروز حاکمان برای شعر و هنر ترتیب داده اند!.. بله ارزش این گفته تا همین حد است!
«««««
حكم كلی‌ نه تنها راجع به هنر بلكه هر مقوله ديگر اين است كه آنچه سبب پيشرفت فرد و جامعه شود مجاز است و برعكس.
«««««««««««
کاملا صحیح است.. چون هیچی نمیگوید!
بله این احکام کلی هیچی نمیگویند، چون در اینجا نیز هدف مشخص نشده است! معلوم نیست پیشرفت بطرف چه؟! اگر در همدان باشیم و بخواهیم به کربلا برویم ، حرکتمان پیشرفت است، و اگر بخواهیم به تهراه برویم ، باز هم حرکتمان پیشرفت است.. در حالیکه سمت و جهت این دو حرکت، کاملا برعکس یکدیگرند!
در ثانی در مورد این جمله بایستی گفت که: یک چیز بسیار مهم است: تعییم نحوه ی پیشرفت... یا همان روش!
«««««««««
برای شناخت معيار و ملاك پيشرفت جامعه و فرد ، قرآن ارجاع ميدهد به تاريخ و عقل ،‌يعنی عبرت گرفتن از گذشته بشر‌، مخصوصا با ايجاد خط و توانايی حفظ علوم ، ديگر تجديد نبوت هم برطرف ميشود(بحثی‌ جداست)
«««««««
طبیعی است!.. تازینامه لبریز از اینگونه بدیهیات است! چاره ای جز گفتن اینها ندارد! زیرا برای همان جامعه ی عقب مانده نیز، کاملا بدیهی بود که برای پیشرفت بایستی از تاریخ درس گرفت! چرا تاریخ به تازی رسید؟ آیا او تنها کسی بود که میدانست؟ و مردم چکونه پذیرفتند که راست میگوید و تاریخ همین است؟ او چیزهائی از تاریخ گفته است که در همان زمان میان مردم رواج داشته است! معلوم نیست روایت قوم لوط را چه کسانی و با چه نتیجه گیری روایت کرده اند( جداسازی تاریخ و اساطیر از یکدیگر، یک کار کارشناسی پیچیده است) اما هرچه هست، تازی نیز همان تاریخ را با تحریفاتی و با نتیجه گیری مطلوبش، مصادره بمطلوب کرده است!
اینها مهم نیست، آنچه مهم است نوع استفاده و نیت از انجام این اعمال است! اما معلوم است که با توجه به مقطع زمانی تازی، او چاره ای جز گفتن بزرگترین و مهیب ترین دروغها نداشت، و آنقدر جو گرفته بود که گفت من خاتم الانبیا هستم! (واقعا رشتی ها چرا اینگونه از این کلمه استفاده میکنند؟... قبیح است). بهرحال تازینامه از این نظر، دقیقا مشابه همان تمی را پیاده میکند که در اناجیل آمده است، و مشابه همه ی خداینامه هائیست که موجود بوده است!( مثل اوستا و خدایان المپ و الهه های هندی-آریایی).. آن خداینامه ها نیز، همین نیاز را حس میکردند!
در یک کلام اسم همه ی اینجور رفتارها را میتوان : "مصادره به مطلوب" نهاد!
««««««««««««««
چهارم اينكه (يه كم شخصيه ) كسی رو ميشناسم كه نسل اندر نسل (تكرار ميكنم) نسل اندر نسل ،‌ تربيت يافته بادقت و سفارش جد اندر جد پيامبره ، آخوند هم نيست ، اين فرد امروز به اذعان دوست و دشمنش ، استاد بلامنازع خط و نقاشی‌ و شعر و موسيقيه و همه اينها رو تدريس ميكنه ،‌به اضافه اينكه 5 زبان زنده دنيا رو هم تدريس ميكنه
«««««««««««««
اینگونه استثنائات در همه قومی وجود دارند! انسان موجودیست که بعید نیست بطریقی استثنائی مخالف جریان رود حرکت کند! اگر چه از این لحاظ (وقتی تعریف انسان را بپذیریم) اصلا استثنا هم نیست، و یک عمل طبیعی است!.. اما اینها از نظر من فقط یک چیز را ثابت میکند: پیروزی واقعیت! .. و اینکه به هر حال و تحت هر شرایطی انسان راه خودش را میرود... پس بهتر است که از نقشه کشیدن برای طرح ابرروایات دست برداریم، و فقط به شناسائی تعاریف بپردازیم!
««««««««««««
ببينيد شما تا حالا آدم مسلمون نديدي ، اگر ميديدی‌نظرت اين طوری نبود. يه سری آخوند دگم ديدی ،‌خوب نتيجه اش همين ميشه (تو همه قشری خوب و بد هست )آخوندهايی ديدم كه دستاشون از زن ظريفتره! اما‌ آخوندی ديدی‌ كه دستهاش پينه بسته باشه؟ خوب من ديدم، اينهاست كه با ناخودآگاه من و شما بازی ميكنه
««««««««««
فروان به این جملات برخوردیم، در حالیکه نمیدانیم اینرا در پاسخ به کدام گفته ی ما میگویند؟!
کدام سخن من میتوانست اینرا برساند که من به آدمها نگاه کرده ام؟ به نوشته ی خود مراجعه کنید و ببینید که این گفته را در پاسخ به این جمله ی من گفته اید:
««««برای همین ، او مجبور گشت که سدی محکم در برابر همه ي خودیابی ها بکشد و آنرا دراعتکاف و چله نشینی و معراج به آسمان هفتم، منحرف سازد و واکسینه کند! اما می بینیمکه در اسلام نوین، نه تنها نقاشی جرم نیست، بلکه مجبور شدند حتی موسیقی پاپ را نیزآزاد کنند!»»»»
این جمله اشاره میکند به اینکه اسلام آن نیازی را که انسان به خودیابی احساس میکند، بطرف مسائلی نظیر راز و نیاز منحرف کرده است، تا از آن یک چیز بی خطر بسازد! بی خطر برای اسلام! اما بعدها که دید نمیتواند جلوی این احساسات را بگیرد، دست بکار توصیه هائی نظیر آنچه گفتید شد: بایستی از الله سخن بگوید!
بله او ظاهر را آزاد گذاشت تا اعتراضات کار دست حاکمان و آخوندها ندهد.. در ثانی اینها ابزارهائی بودند که بخوبی میشد در راه ترویج و تحکیم اسلام از آن سود جست! همه ی قدرتها از فراعنه ی مصری گرفته تا هالیوود آمریکا، به همین روش با هنر برخورد کرده اند! البته بوده است استثنا ، و بوده است انسانی نظیر وان گوگ، اما در یک معدل گیری کلی، هنر در همه ی اشکال خود، همواره ملعبه ی قدرت بوده است، و اسلام نیز ازین قاعده مستثنی نیست!
اما در پاسخ به گفته ی شما:
اینگونه مناظر کم اهمیت نیستند، و جزو همان نمونه های عینی واقعیت هستند! نمونه های عینی که از یک سو انسانی با پیشینه ی دینی، و خیلی آپدیت مآب میسازد، و از سوی دیگر نمونه های بسیاری از تحجر رو میکند! اینها عوارض واقعی هستند و مهم و شایسته ی تعمق! اما در خلال همان تعمق است که در مییابیم: مهم نتایج کلی و اشکالات بنیادین اساسها و بنیادها است، نه سطوحی نظیر برخی نوادر! جریان کلی اینست که ملل مسلمان از "هر نظر" عقب مانده هستند، زیرا نه در نوشته ها و تئوریهای خود چیز قابل اتکائی دارند، و نه در ظاهر و نمودهای عینی! یعنی هیچ جنبه ای نیست که بتوان آنرا بعنوان یک اثر خوب از مسلمانی بارز نمود! من میخواهم یکبار برای همیشه بشما بگویم: برای من آخوند و حتی اسلام تنها، مهم نیست،.. من اصل تئوری دینی را مورد هدف قرار داده ام! و در چنین نگرش بنیادین، اینکه چهار نفر آدم خوب پیدا شوند که مسلمانند، و یا چهارتا آدم بیدین بد پیدا شود، اصلا محلی از اعراب ندارد!
««««««««

باز هم اين اشكال ديده مشود ، ايده آل گرايی بيش از حد ، صفر و يكی ديدن
«««««««««««««««««
باز هم پاسخی که معلوم نیست چرا گفته شده، زیرا برای این جمله آنرا گفته اید:
«چه آنکه حتی یک ناراضی هم کل این اساس را بهم میریزد!»
اما خوب برای من مهم اینست که در کل چه شنیدم!
مشکل این نیست که ایده آل گرائی خوب است یا بد؛ مشکل اینست که ما با یک فرضیه بنام خدا روبرو هستیم، و چنین فرضیه ای طبیعتا ایده آلترین نقطه ی یک تئوری است! خدا موجودیست که کوچکترین نقصی ندارد، و اگر یک نقص در او پیدا شود، نمیتوان به مثابه ی نقصی که در من پیدا شده است به آن نگریست! این نقص برای من تحت عنوان ایده آل گرائی بیش از حد، تقلیل می یابد و قابل اغماض میشود.. اما خدا را نابود میکند!
«««««««««««««
مشكل آنجاست كه شما از قبل برای خدا تصويری ساخته ايد و طبق ان پيش ميرويد.
درست آن است كه از همين دنيا و جهان ، پی‌به خالق آن ببريم. خدا سازنده همين جهانست نه تصورات فلسفی.
««««««««««««««
احساس میکنم گفته های شما ارتباطی با واقعیت ندارد! من کجا از تصور خودم حرف زدم؟ من میگویم شما بگویید خدا چیست، تا همان گفته را نقد کنیم! اما اگر از تصور خودم صحبت کنم، این همان برداشتی است که از گفته های ملایان میتوان داشت! و بهیچوجه قابل تردید نیست! من راجع به هرچه بشنوم یا ببینم فکر میکنم، و نتایج آنرا به زبان می آورم! خدا یا هر داده ی دیگری، بایستی با همین برخورد روبرو شود.
اما در باب گفته ی شما: مگر من از ابتدا همین را نمیگویم؟ من میگویم که بجز همین جهانی که میبینیم، هیچ چیز دیگری برای رهگیری خدا وجود ندارد! و در اینجا بنظر میرسد که گفته ی مرا قبول میکنید، و همان را بخودم تحویل میدهید! لازم است یادآوری کنم که اگر عقیده ی واقعی شما اینست، پس همه ی گفته های مرا قبول دارید، زیرا نتیجه ی نهائی همه ی گفته های من، همین مطلب است: خدا را بایستی در همین دنیا جست، نه در اندیشه های فلسفی و روایات و احادیث! و در این دنیا نیز ردی برای خدا وجود ندارد.. طبعا خدا نیست! تمام!.. آیا نمیخواهید تجدید نظر کنید؟
«««««««««««««
خدا آفريننده هم شر است و هم نيكی ، خدا سازنده اين بوته آزمايش است . . . خدا آفريننده پستی‌و بلنديست.
خدا از من برتر است از كل جهان برتر است چون سازنده تمام آن است اما اين به آن معنا نيست كه خدا يك مطلق زاييده ذهن فلاسفه است ، اين مسئله كاملا نسبيست
««««««««««««
آدرسی که از خدا میدهند، همینست، و جز این نمیتواند باشد! و تمام ایراد ما اینست که چیزی با این آدرس یافت نمیشود! البته این گفته ی شما بسیار مغشوش است؛ اما با استخراج من بنظر میرسد که میخواهید ترکیبی از ذهن فلاسفه را نیز در خدا دخیل کنید.. به شما میگویم که خدا جز زاییده ی ذهن جادوگران نیست!
««««««««««««««««««««
نه ، خدشه ای وارد نميشه. ببينيد ،‌ موافقيم كه جهان دارای قوانين ثابتيست ، خداوند فرد به فرد خلق نميكند ،‌خداون خالق سيستم و نظام طبيعت است آن هم غيرمستقيم ،‌يعنی‌سير تكاملی‌در همه جا جاريست .
اما چه ميشود كه يك فرد ،‌ از بودنش ناراضيست و خودكشی ميكند؟؟؟
اين هم كاملا وابسته به شرايط وراثتی‌و محيطيست (وراثت ورای علم ژنتيك) ،‌قصد دور زدن نيست ،‌بله خالق و نظام دهنده جهان خداست و هم اوست كه جهان را طوری آفريده كه اگر فلان عمل را انجام دهی محكوم به مرگ هستی ، اگر تيغی‌در گلوی‌خود فرو كنی‌،‌محكوم به مرگ هستی‌و . . .
همين طور در موارد خاص ، با در نظر نگرفتن سلامت روان ، فرد به خودكشی ميرسد.
اما ميتوان ايراد گرفت ،‌چرا اين طوری‌؟ چرا جهان اينگونه خلق شده و طور ديگری خلق نشده است؟
پاسخ قدما و علمای شيعه آن است كه اين جهان به بهترين نحو آفريده شده است (بحث بر سر اين ادعا بسيار است و با نگاه اول ساده لوحانه است كه به سادگی رد يا قبولش كنيم)
اما من از اين موضع فعلا پايين می‌آيم ،‌ببينيد اين برميگردد به صفات خدا . يك نفر ميتواند خدا را بهترين و بی‌نقص ترين نسبت به مخلوقات خدا بداند / يك نفر هم ميتواند او را فرا تر از هرچه هست پاك پاك بداند و بی عيب به معنی‌مطلق . يك نفر ميتواند به خدای بی عدالت معتقد باشد و . ..
اما آنچه به عنوان كف و نازلترين سطح مطرح ميكنم (برای آنكه وارد بحث بر سر پاسخ قدما نشويم) اين است كه خدا همين را ميتوانست خلق كند ،‌و بيش از اين و كاملتر از اين در توانش نبود!
بديهيست كه باز هم هيچ خدشه ای‌ به آفريدگاری او وارد نيست. و خود او تضمين كرده هنگام حساب و كتاب ذره ای بر كسی ظلم نميشه.
يك مثال ميزنم ، انسان ،‌كامپيوتر را می‌آفريند ،‌اگرچه نقص دارد ،‌اما هيچ كامپيوتری هيچگاه نمی تواند باهوشتر و كاملتر از انسان باشد. پس انسان در مقابل كامپيوتر ميتواند بگويد (اگر فرض كنيم همين دو فقط هستند) من قدوس و پاك هستم.
«««««««««««««««««
متأسفانه با وجودیکه چندین بار خواندم، متوجه نشدم که نهایتا منظورتان چیست! بعلاوه بسیار به جملاتی برخورد میکنم که مستقیما مخالف نظراتیست که از آخوندها میشنویم! اما از آنجا که به این نکته ایمان دارم که هیچ مرجعی بعنوان اسلام مشخص نیست، و اصلا معلوم نیست آنچه اسلام نامیده میشود، چه شکلی است، بنابراین شما را نیز جزئی از اسلام میبینم، زیرا هر آخوندی مطابق میل خودش یکجور حرف میزند! بسیار خوب :
«««««."آن هم غيرمستقيم"»»»»»»... بله ! آن اوائل که سعی میکردم به هر تربیب خدا را باور کنم و به آن در ذهنم شکل بدهم، یکی از اشکالش این بود که او همان ماده ي اولیه و همان انفجار بزرگ را خلق کرد، و بعد از آن ماده با همان خواصی که در درونش بود، به حیات و تغییر خویش ادامه داد! بعد متوجه شدم که این تنها شکل از همه ي احتمالات است ، که مطابق آن میتوان خدا را قبول کرد! اما این تصور، موجب میشود که خدا در مقابل یک سؤال قرار گیرد که چرا؟ و سپس خدا یک محکوم بزرگ خواهد بود.. زیرا اصلا مسئول عواقب کارش نیست، و اشتباه کرد که مانع از تفکر انسان نگشت! زیرا تفکر انسان تنها عاملیست که میتواند از وضع موجود ناراضی باشد و زجر بکشد!
اما این تصور یک ایراد بزرگ را نیز بهمراه دارد، و آن اینست که با این عملکرد، خدا اصلا نمیتواند دخالت کرده باشد، و پیامبر فرستاده باشد! چرا که پیامبران بطور استثنائی از ایمان برخوردار میشوند و رفتارشان را خدائی میکنند و به بهشت میروند و تا ابد در حال عیش و نوشند! اما بقیه ي انسانها بسبب آنکه عقل دارند، و عقلشان مانع از قبول حرف پیغمبر میشود، به جهنم میروند.. در حالیکه اگر خدا یک چشمه از آنها که به پیغمبر نشان داد، به هر انسانی نشان میداد، او هم مثل پیغمبر به بهشت میرفت! آیا هیچ کجا از آدمی شنیدید که خدا او را پیغمبر کرده باشد، و طرف انصراف بدهد؟ خیر .. پس این خودش موجب این سؤاتل میشود که پیغمبران چرا انتخاب شدند؟ چرا از این لحاظ برتری یافتند؟ آیا آنها اصلا انسان نبودند؟.. و در ساختار اساسا موجوداتی برتر از انسان و به شکل انسان بودند؟ بنابراین انسان خلیفه خدا نیست، و میتواند مثل شیطان از خدا بپرسد چرا او از من برتر است؟ آیا همین مسیر فکری از ذهن مخترع شیطان نگذشته است؟ آیا او محاسبه نکرده است که از او همین را بپرسند؟ بنابراین به اختراع شیطان میپردازد، اما تناقض را رفع نمیکند(رجوع شود به تاپیک از خوبی مطلق....)
بنابراین تداوم همین چرائیهاست و همین گفته ها است که تماما در صورت صحت این ادعای شما بایستی پاسخ گفته شود! بنابراین ادعای اسلام چیز دیگریست، و او مشابه همانکه افلاطون در مثُل خویش ذکر کرده است، تک تک اتمهای این جهان را بدست خودش آفریده است، و تکامل دشمن اسلام است! چرا که مثلا دانشمندان اثبات کردند که آن چند فسیلی که از هابیتها یافته بودند، انسانهای بیماری نبودند که قدشان کوتاه شده باشد؛ بلکه نسل اولیه ي انسان بوده اند، و این یعنی آنکه داستان آدم و حوا ، کشک است! خدا آدم را مثل هابیتها آفرید، و مشخصا هابیتها به نسبت عمر انسان، سنی ندارند، و یعنی بعید نیست روزی عملا ثابت شود که انسان گونه ي خاصی از میمون است که با چند جهش ژنتیکی صاحب چنین مغزی شده است، و به تبع تغییراتی که مغزش در زندگی او ایجاد کرده است، اندامش نیز تحت خاصیت سازگاری به این شکل متفاوت از میمونها در آمده است. .. یعنی آدم و حدا کشک... خدا کشک !
سناریوی من برای حیات، دارای یک نقطه ي مجهول است که بایستی علم آنرا بگشاید! و آن همان بیگ بنگ است! ماده ي اولیه از کجا آمد! ؟ بعد از این مجهول، بخوبی ایمان دارم که روزی ثابت خواهد گشت که در بطن همان ماده ي اولیه خاصیتی بوده است که آنرا در اثر تصادم با محیط آب و نور، به موجود زنده تبدیل کرده است، و همه ي موجودات ابتدا گیاه بوده اند، و رفته رفته با جهشهای ژنتیکی، گونه های متفاوتی از جانداران بوجود آمده است، و جهشهای ژنتیکی هرگز قطع نمیشود! اینست آنچه میتوان باورید، و نهایتا فرض وجود خدا یا میتواند در اول این زنجیره ي وقایع قرار گیرد، و او فقط ناظر خاموش بازی اتمهاست، یا آنکه همان ذات بیعاطفه ي نامردیست که ایرج میگوید، و تمام پاچه خواریهای بندگان هیچ تأثیری در خوی سبعانه ي آن ندارد! این تناه شکل ممکن از داستان است!
اما این:
«««««««
پاسخ قدما و علمای شيعه آن است كه اين جهان به بهترين نحو آفريده شده است.....
»»»»»»»»»»»
من نظیر این توجیهات را زیاد دیده ام! آخوندی که مرتبا از مشهد برنامه اجرا میکند، همین چند روز پیش میگفت که : خدا عادل است، چون هر آنچه انجام داده عدل است!!! اما این گفته ها چه معنا دارد؟ بهترین نحو ممکن؟ با بهترین ایده آل؟ آیا تصور جهانی بهتر از این ممکن نیست؟ پس چرا مرتبا تلاش میکنیم تغییرش دهیم؟ اینگونه گفته ها فقط میتواند مؤمنان را فریب دهد.. چرا که آنها حتی اگر چیزی نشنوند نیز کله را بعلامت تأیید می جنبانند! آنها قبل از اینکه ملایان چیزی بگویند، آنرا پذیرفته اند! اما طبقه ای که مخالف یا مشکوک به این ماجراست، هیچ گفته ای را فراروی خود نمی بیند که او را به باور چنین تناقضات مسخره ای مجبور کند!
««««««««
يك نفر ميتواند خدا را بهترين و بی‌نقص ترين نسبت به مخلوقات خدا بداند / يك نفر هم ميتواند او را......
»»»»»»
با این ترتیب هرکس میتواند چیزی را فرض کند.. ما هم همینرا میگوییم! من بجرأت میتوانم بگویم که اگر این جملات را در هوشیاری کامل گفته باشید، شما هیچ مخالفتی با من ندارید! مگر آنکه نقص در شیوه ی بیانی باعث شده باشد که اینها را بگویید! آیا خدا هیچ چهره ی ثابتی ندارد؟ پس چرا باید اورا باور کنیم؟ بعنوان چه بباوریم؟ مگر میتوان چیز خاصی از آن استنباط نمود؟
»»»»»»»»»»
خود او تضمين كرده هنگام حساب و كتاب ذره ای بر كسی ظلم نميشه.
«««««««««««
تنها جمله ای که در توجیه بیعدالتی موجود میتوانند بگویند همین است.. که راه بجائی نمی برد! این خیلی ساده است که بگوئی خدا عادل است، زیرا بعدا با تو حساب میکند! و هیچ پاسخی ندارد برای انسانیکه میگوید: من نمیخواهم ... من اینرا دوست ندارم.. !
در کل باید بگویم که منظور از این قسمت را نفهمیدم و متوجه نشدم که نهایتا بایستی چه نتیجه ای بگیرم.
««««««««««««««
اين بند رو متوجه نشدم ، ميشه توضيح بيشتری بديد.
««««««««««««««
شما در ابتدای مطلبتان گفتید که:
«««روايات تاريخي رو بگذاريم كنار و اونچه كه حادث شده رو بگذاريم كنار و راجع به اينكه انسان چگونه ميتواند باشد و چگونه بايد باشد مكالمه كنيم!!»»»
اما در ادامه و در آنجا که با آن اشاره کردم، گفته اید:
»»»اما ببينيد ،‌ شما اين ايراد را به اصل دين ميچسبانيد و دلايل خود را داريد به همين دليل به آنچه كه رخ ميدهد وزن و اعتبار قائليد اما ، بنده ، اين اشكال را متوجه دينداران ميدانم.»»»»
بنابراین مطلب ابتدای پست شما، و مطلبی که در سطور پاینتر آوردید، تناقض داشت! بهمین جهت منهم گفتم که اگر چه شما ابتدا میخواهید از روایات تاریخی که همان اصل دین است سخن نگویید، و بعد میخواهید که اصل دین را نجات بدهید و ایرادات را به دینداران و نه اصل دین مربوط میکنید، اما من میخواهم یکنفر بیاید و از اصل دین صحبت کند و اصل دین را نجات بدهد! چرا که شما نهایتا به این نتیجه رسیدید که ایرادات از دینداران هستند، و اصل دین را مصون دانستید، بهمین جهت گفتم بیایید از اصل دین بگویید.. تا آنرا نجات بدهید! (آیا میتوانید در برابر ایرادات من به اصل دین، آنرا نجات بدهید؟) .... اگرچه در گفته ای متناقض در ابتدای این پست، از من خواستید که از اصل دین حرف نزنیم!
منظور از آن جمله ي من، اشاره به همین تناقض بود! البته در آن پست، دریایی از مطلب وجود داشت که شما آنرا نیز بهمراه وجوه بسیار دیگری نادیده گرفتید، و هنوز هم آنچه را گفتید که من نادیده گرفته ام، مشخص نکردید.. بهمین جهت بود که برای چندمین بار ازشما خواستم که اگر طول مطلب باعث سرگیجه ي شما میشود، لطف کنید و در هر پستی فقط به یکی از وجوه اشاره کنید، و منتظر پاسخ من بشوید و بعد از پاسخ من دوباره ادامه بدهید، تا حجم مطالب شما را گیج نکند... اما توجه نکردید! بسیار خوب ، امیدوارم این روند موجب نشود که شما بسیاری از آنچه خواندید را نادیده بگیرید!
«««««««««««««««««««
هر چه گفتم از تصادم يك ذهن حق جو كه ظلم و قدرت طلبی دينداران را كنار گذاشته با ده آيه ابتدايی قرآن پديد آمده . و من اولين نفر نيستم كه اينها را ميگويد (ربع جملات اصلی من در اين تاپيك وام گرفته از مرحوم مهندس بازرگان بود يا ادامه راه ايشان)
«««««««««««««
اینها ثابت میکند که من شما و مهندس بازرگان و خیلیهای دیگر، بدرستی میدانیم که اگر خدائی وجود داشته باشد، چه شکلی میتواند داشته باشد! یعنی شما هم مثل ایدئول خودتان بخوبی میدانید که این آدرسها از خدا اشتباه است، تازینامه معرف خدای خوبی نیست و .... اما تعجبم از اینست که چطور متوجه این گرایش خود نشدید؟ چطور با وجود این تأییدات ضمنی، هنوز خیال میکنید دیندار هستید؟ آن دینی که برای خود ساخته اید، اسلام نیست! اسلام همینست که در تازینامه گفته اند، و اگرچه تحریفات و برداشتهای شخصی شما، اصلا خللی در شکل کلی اسلام (که موجود موهومیست که بشکل سجده به قدرت است)، وارد نمیکند، اما مبین یک عقیده ی آزاد منشانه است، که حیف است اگر آنرا به دین پیوند بزنید! بایستی بدانید که در هیچ تعریفی از خودش، یک چیز پسندیده نیست!
««««««««««««««««««««««
باز هم مبحث نو و زيبای ديگر كه خود يك سرفصل است.
ببينيد ،دو بحث اصلی هستش ،‌اول اينكه اين هم شرايط اون زمانه ،‌عربی كه اغلب كارهاش با قدرت انجام ميشه و قدرت و تعظيم به اربابهای مختلف كارشه ، باهاش از زاويه قدرت سخن گفته ميشه ،‌قابل بحثه كه اگر اين شيوه مناسب امروز نيست از ساير شيوه ها استفاده بشه .
«««««««««««««««««««
من هم بارها گفتم و شما نادیده گرفتید: اینها ثابت میکند که محمد نتوانسته است فراتر از زمان کاری بکند، و همه ی حکام دیگر نیز همین اشکال را داشتند، پس چرا در تفکرات شما این سؤال وجود ندارد که: با این تفاصیل، فرق تازی و سایر حکام چه بود؟ پیامبر بودن او کدامیک از قواعد را بهم زد؟ آیا بهتر نیست باور کنیم که او چیزی جز یک حاکم مثل حکام دیگر بود که ادعای ارتباط با خدا را داشتند، و حتی خودشان را خدا میدانستند؟ آیا اینکه او بتنهائی (یا با کمک نفرات بعدی) توانست ، مجموعه ای از تفکرات فلسفی زمان خود را با زبانی زیبا که در آنزمان اصلا استثنائی نبوده است، جمع آوری کند، او را از بقیه ی حکام متمایز میکند؟ آیا اینکه توحش تازیان موجب شد که اقوام ضعیف بسیاری به اسم اسلام به تصرف درآیند و مسلمان زورکی بشوند، او را از این حاکم معمولی بودن نجات میدهد؟
امیدوارم دیگر از این گفته استفاده نکنید. هر چند اصلا نمیدانم چرا اینها را میگویید، و واقعا احساس میکنم هیچ ارتباطی با بحث ندارند!
اما بعنوان توجه به همه ی جملات شما، که هر کدام در محیط خودش یک سخن محسوب میشود، میگویم اینکه: شیوه ی مناسب امروز را بایستی پیدا کرد، آیا شامل حذف آن بخشهای قدرتی در تازینامه میشود؟ اگر چنین است که کلا دین را عوض کرده اید و از تازینامه تقریبا هیچی باقی نخواهد ماند! تمام تازینامه قدرت است .. و چه تغییر واقعی میتوانید در آن ایجاد کنید؟ اصلا اینکه این تغییرات را پیشنهاد کنید، آیا تداوم همان تفکر حکومتی نیست؟ چرا حکومت؟ مگر نگفتید که حکومت باید قدرت داشته باشد؟ یعنی بیخودی با الفاظ بازی کنیم تا حکومت اسلامی چند صباح دیگر به خودش تداوم بدهد! این حرفها مثل یک دور باطل دور خودش خواهد چرخید، و بنظرم شما واقعا در گرداب سرگیجه ی آن غرق شده اید!
««««««««««««««««««
دوم اينكه قرآن فقط با شيوه قدرت سخن نگفته : قرآن سطوح مختلف تربيتی‌داره ، محمد از يك نظر كار انقلابی 180درجه ای‌انجام نداد بلكه پله به پله مثل حكم شراب ، مرحله به مرحله ،‌ عمل كرد. بعلاوه كه ايمان هم درجات مختلف داره.
علی ميگه كه : ايمان 3 نوعه ،‌ عده ای‌خدا و دين و ايمان دارن به دليل ترس از بهشت ، كه نازلترين سطحه؛ عده ای خدا رو ميخوان به سودای بهشت ، كه عبادت و ايمان سوداگران و معامله گرانه؛ سوم عده ای هستن كه ايمانشون برتر از دو گروه قبليه ، ايمانشون با شناخته و شيفته خدا هستن
««««««««««««««««
این گفته ها واقعا هیچی را ثابت نمیکنند، جز اینکه اصلا راهی جز اینکه انجام شده برای هیچ حاکمی وجود ندارد! هر حاکمی مجبور است راههای مختلف تشویقی و تربیتی را کنار هم بچیند تا جامعه کنترل شود، و اگر همه ی این راهکارها به گفته ی خود شما برای زمان خودشان مناسب بوده است، اکنون دیگر بایستی آنرا تغییر داد! و اگر چنین است، یعنی اصلا هیچ دلیلی وجود ندارد که خدا را بپرستیم... مگر آنکه شما دلیلی بیاورید که هنوز نیاورده اید!
اما دسته بندیهای علی، طبیعی است! براحتی میتوان فهمید که اختلاف میان نظرات چگونه است! اینها به چه نتیجه ای باید برسد؟ نتیجه مهم است!
«««««««««««««««««
قرآن هم درجات مختلفی ذكر ميكنه ، يه تقسيم بندی (اصحاب يمين و السابقون) ذكر شده – راضيه مرضيه و . . .– و خود قرآن هم شيوه های مختلفی داره ، ترس عذاب ،‌مژده بهشت ، افلا تعقلون ، افلا تتفكرون ،سرگذشت پيشينيان و عبرت گيری از سرنوشت اقوام پيشين كه به دليل انحراف از فلان ويژگی طبيعی نابود شدند ، يا مثالهای مثل اينكه (آنچه برای خود ميپسندی برای ديگران پسند و برعكس- روايت) مقايسه و معيارگذاری نسبی بين انسانی (ا تامرون بالناس و تنسون انفسكم، آيا ديگران را به خوبی ميخوانيد و خود را فراموش ميكنيد)(= شيوه ای كه امروز غرب بهش تكيه داره ، دروغ نگيد تا بهتون دروغ نگن و ...)(مثال ديگه آيه قرآنی كه ميگه : به خدای آنها فحش ندهيد تا به خدای شما فحش ندهند و . . . )( اينكه تو روز قيامت پاسخ ميدن : هذه اعمالكم ردت اليكم ؛ يعنی‌همون عمله كه باطنش آشكار ميشه ،‌ خوب آنرا كه حساب پاك است ،‌چه باك است،‌اگر پيش وجدانتون راحتيد و فكر ميكنيد اعمالتون درسته ديگه چه باكی؟)( شيوه ها و مثالهای مختلف رو در ادامه سير آ‌يات اين تاپيك ميبينيم ، اينها اشاره هايی بود اما برای ادامه بحث بهشون توجهی نميكنيم و سيرآيات رو به ترتيب نزول پی ميگيريم.)
««««««««««««««««
قبلا پاسخ اینرا ع
GAVAZN
GAVAZN

تعداد پستها : 27
تاريخ التسجيل : 2009-11-15
العمر : 55
آدرس پستي : gavazniran@yahoo.com

http://gavaznha.persianblog.ir/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  GAVAZN 2010-07-14, 07:35

«««««««««««««««««
قرآن هم درجات مختلفی ذكر ميكنه ، يه تقسيم بندی (اصحاب يمين و السابقون) ذكر شده – راضيه مرضيه و . . .– و خود قرآن هم شيوه های مختلفی داره ، ترس عذاب ،‌مژده بهشت ، افلا تعقلون ، افلا تتفكرون ،سرگذشت پيشينيان و عبرت گيری از سرنوشت اقوام پيشين كه به دليل انحراف از فلان ويژگی طبيعی نابود شدند ، يا مثالهای مثل اينكه (آنچه برای خود ميپسندی برای ديگران پسند و برعكس- روايت) مقايسه و معيارگذاری نسبی بين انسانی (ا تامرون بالناس و تنسون انفسكم، آيا ديگران را به خوبی ميخوانيد و خود را فراموش ميكنيد)(= شيوه ای كه امروز غرب بهش تكيه داره ، دروغ نگيد تا بهتون دروغ نگن و ...)(مثال ديگه آيه قرآنی كه ميگه : به خدای آنها فحش ندهيد تا به خدای شما فحش ندهند و . . . )( اينكه تو روز قيامت پاسخ ميدن : هذه اعمالكم ردت اليكم ؛ يعنی‌همون عمله كه باطنش آشكار ميشه ،‌ خوب آنرا كه حساب پاك است ،‌چه باك است،‌اگر پيش وجدانتون راحتيد و فكر ميكنيد اعمالتون درسته ديگه چه باكی؟)( شيوه ها و مثالهای مختلف رو در ادامه سير آ‌يات اين تاپيك ميبينيم ، اينها اشاره هايی بود اما برای ادامه بحث بهشون توجهی نميكنيم و سيرآيات رو به ترتيب نزول پی ميگيريم.)
««««««««««««««««
قبلا پاسخ اینرا عرض کردم: همه ی راهها برای تصرف ذهن یک انسان روی میز اسلام هست، و این برای هر حاکمی یک راه طبیعی است! اما نکته ای که آنرا از سایر حکام جدا میکند و به قدرت تبدیل میکند اینست که او از بهشت و جهنم استفاده میکند، و هیچ حاکمی نمیتواند از این استفاده کند! همین پشتوانه ی قدرتی باعث میشود که هیچ مفری از قدرت برای انسان تعریف نشده باشد، و بنابراین هیچ تربیتی صورت نمیگیرد! نمونه ی عینی اش هم وضعیت جوامع مسلمان است، که اگر نگوییم بدتر از هر ملتی هستند، باید بگوییم که تفاوت خاصی ندارند، یعنی اثبات میشود که تربیت در کار نیست.. و این راهها بجائی ختم نمیشود و مثل همه ی راهکارهائی که تاکنون ارائه شده و بازبینی شده اند، دارای امکان رد شدن است!
اینکه کسی بیاید و سعی کند با هزار سفسطه اینها را تربیت جلوه دهد، یک چیز است، و اینکه در جغرافیای عینی چیزی از تربیت دیده نمیشود یک چیز دیگر است! شما هر چقدر تلاش کنی اینرا تربیت جلوه دهی، بایستی اثر آنرا روی یک انسان نشان بدهی! آیا هست چنین انسانی؟ آیا منظور همان یک انسان بوده است؟
جامعه به چیزی نیاز دارد که راهگشای حرکت جامعه باشد، نه فقط یک یا چند انسان را تربیت کند و آنها هم بیایند و حاکم بشوند! این قابل قبول نیست، و اصولا خود اسلام هم از خودش چنین سخن نگفته است ! بنابراین نه در قالب تئوری، و نه در قالب عمل، هیچکدام از این سخنان برای ذهن یک انسان پرسشگر و محقق، قابل قبول نیست!
««««««««««««««««««««
يا شيوه ايمان آوردن حضرت ابراهيم هم كه خود حكايت مفصليه ، و نشون دهنده اينكه تا قبل از ايمان آوردن حرجی نيست و شخص ميتونه جستجو كنه و ابزار قدرتی در كار نيست.
جناب گوزن ايران ، الان ميفهمم چرا اون جمله بالا يادم اومد ،‌ببينيد اين خودش واقعا روشنگره و جداكننده بين كسانی كه با زور عمل ميكنن و روح دين.
امام رضا فرمودن كه ((اگر دين نداريد ، آزاده باشيد)) يعنی اولا تا قبل از مسلمان شدن وظيفه ای نيست و ثانيا بحث به زور و زوركی ديندار شدن در كار نيست ، وای‌كه چه زيبا ، الان آيه ديگه ای به خاطرم اومد ،‌(( لا اكراه فی الدين . . .)) بگذاريد با روند ترتيب نزول آيات پيش بريم ،‌بيشتر از اينها هست.
««««««««««««««
موضوع امروز این چیزها نیستند! اکنون نه قرار است کسی از نو مسلمان بشود و نه اهمیتی دارد که ابراهیم چگونه مسلمان شد! موضوع اینست که حسین(نه رضا) وقتی میگوید دین نداری اما آزاده باش، تمام تصور خودش را گفته است! از نظر انسان در آن زمان، خدا به هر شکلش از بت گرفته تا گاو یا آلت تناسلی مرد، مظهر زندگی و اخلاقیاتی بوده است که برای زندگی اجتماعی لازم است! اما امروز میفهمیم که نیاز چیز دیگریست!
«««««««««««««
همه انسانها حق دارند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تا كجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آيا خود شما هم مجبور نيستيد مرز بگذاريد؟
««««««««««««««««
بله گرامی! همه ی انسانها حق دارند! زیرا اگر حق یکی را نادیده بگیری، کل معادله بهم خورده است! حتی در باب مجازات هم گفتیم که واقعا دستگاههای قضائی اشتباه میکنند! و من هیچ مرزی بین انسانها نمیگذارم. یک قاتل زنجیره ای، در هیچ شکلی که از آن تصور شده است، موجودی نبوده است که بتوان او را محکوم نمود! و دنیا اگر میخواهد چیزی را اصلاح کند، بایستی ابتدا روند دینی تفکر خودش را اصلاح کند! تفکر دینی که پاسخ هر چشمی را با چشم میدهد، و از خود نمی پرسد که یک انسان بایستی با چه معیاری بفهمد که معنای چشم در مقابل چشم چیست!؟
یک بحث بسیار مفصل که باید جداگانه به آن پرداخت!
««««««««««««
مثلا شايد در مدينه فاضله گوزنها ميگوييد همه حق دارند تا جاييكه مزاحم ديگران نشوند؟ بعد بايد تعريف كنيد مزاحمت چيست و بعد هركسی ميتواند به اين تعريف مزاحمت ايراد وارد كند و محدوده خويش را بيشتر بداند، و لابد حق دارد ، اين تئوری اينجا به دور می انجامد و فرو ميريزد، خواهشمندم اين بحث رو توی گوزنها ، تاپيك جمهوری ايران جواب بديد. اينطور كه ديده ميشه آرمان گوزنها جز يه سراب ، يه خونه روی آب نيست.
««««««««««««««
اولا که جواب آنجا منتظر لطف شماست، از تاپیک جمهوری به تاپیک گوزنها انتفال یافت! دوما معنای همه حق دارند، به این ختم نمیشود که تعریف مزاحمت چیست.. بلکه به تعریف حق مربوط میشود! آنهم به تعریف حقوقی که نداریم.. یعنی ما نمیتوانیم حقی برای کسی تعیین کنیم، اما میتوانیم بفهمیم چه چیزی حق ما نیست! ما حق نداریم مجازات کنیم، چرا که مجازات اگر وجود داشته باشد، همه خود را محق به مجازات دادن دیگران میبینند! در ثانی آمچه به مجازات ختم میشود، چیزی جز نادیده گرفتن حقوق یک انسان نیست! انسانی که با روند نادیده گرفتن حقش روبرو میشود، به مجازات اولین خاطی که میتواند یک شهروند معمولی باشد، یا حتی خودش باشد، می پردازد! بنابراین وقتی حق نداریم حق کسی را نادیده بگیریم، ابتدا به ساکن هیچکس حق ندارد حق ما را نادیده بگیرد.. به همین ترتیب حق معلوم میشود: آنچه خودمان میخواهیم حق است! و ما نمیتوانیم اکنون یک دانگ از ماه را بخواهیم، چرا که ممکن نیست، و نمیتوانیم جام جهانی را بخواهیم، چرا که روشی برای کسب آن تعریف شده است! به همین ترتیب بدون آنکه وارد گرداب تعریف حق بشویم، از حقوقی قراردادی برخوردار میشویم! این جمله به ما یادآوری میکند که هدف از این حرکت، تعیین حق است؛ اما هیچکس حق آنرا ندارد که برای دیگران حقی را تعیین کند!
شما در قالب یک پستی که جوابش را هم نخوانده اید، چگونه میتوانید گوزنها را چال کنید؟
ادامه در گوزنها ...
«««««««««««««««««««««««
محمد تركيب عقل و اطاعت رو آورده .(شيعه)
محمد هم مرز گذاشت ، شما هم بايد مرز بگذاريد و برای انجام مرزها مجبوريد از قدرت استفاده كنيد ،‌توی تاپيك مذكور يه سری از اين سوالات رو مطرح كردم اما هنوز جوابی نداديد. اگر فرصت كرديد ممنون ميشم.
واقعا منتظرم تا مدينه فاضله شما تصوير بشه ، واقعا برام غيرقابل تصوره كه چه شكليه؟؟؟؟
««««««««««
تازی مرز نهاد ، و همه ی احمقها و تمام جباران تاریخ مرز نهادند! شیعه اگر مرز نداشت ، شیعه نبود و اینقدر نفرت انگیز نبود! مرزگذاری یعنی اجبار برای تداوم جنگ! و اینجوری شما نمیتوانید هیچ مفهوم با ارزشی پیدا کنید! مرز یعنی جدائی و تفکیک، و جدائیها از نقطه ی کانون بمعنی رقابت در نزدیکی است، و رقابت که بزرگترین آغازگر آن الله است، سرچشمه ی تمام فجایع کنونی است! دنیای گوزنها کانون ندارد، مرز ندارد و حتی زمین یک جمهوریست که مرز جغرافیایی در آن نیست! البته که تصور چنین دنیایی برای دینداران غیرممکن است!
شما اگر یک بار به آنجا سر میزدید، نوشته ایم که تاپیک انتقال یافته است! در تاپیک جمهوری فقط راجع به جمهوری ایران بحث میشود!
«««««««««««««
به قول خودتان يك بازی و دو قانون نميشود ، چطور اينجا حرف آخوندها سند ميشه و ازش استفاده ميكنيد؟
منظورم اين بود كه اگر سند ديگه ای هست بگيد تا من هم بدونم ،‌استفاده كردم ،‌ان طور كه گفتيد مثل اينكه شجره نامه عيسی هم هست ، دنبالش ميگردم. ممنون.
««««««
انگار متوجه نمیشوید که هر گردی گردو نیست! این بمعنی سند بودن حرف آخوند به آن معنا نیست! من میگویم آخوند اینرا گفته و من شنیده ام، مردم شنیده اند، فولکلور مردم شده است، نمیتوانید بگویید نشنیده ام! اما سؤالم اینست که پس این شنیده ها از کجا آمده؟ اگر آخوند نگفته است که نگفته دیگر... ما هم میخواهیم بگوید که نگفتیم.. اما مرجعی که قضاوت کند و حکم بدهد واقعا کجاست ؟ آیا شما شماره تلفنی از یک پاسخگو داری ؟ یا ایمیل یا هرجور راه ارتباطی؟ آدرسش را چطور؟ حتی اسمش هم کافیست! مرجع کیست؟ اسلام دقیقا یعنی چی؟
به انجیل مراجعه کنید و ببینید چند تا پیغمبر برای اجدادش نوشته اند! در هر صورت 124 هزار پیغمبر موضوع مهمی نیست که بخواهیم بر سرش وقت بگذاریم!
««««««««««
پس ديگر داعيه ای سر قدرت طلب بودن خودشان به صورت كلی نداريد.
آخه با كدوم عقل جور در مياد ،‌علی‌كه هميشه يك نوع غذا ميخورد ،‌ طرز لباسش مثل پايين ترين افراد جامعه بود ، مالك اشتری كه توی كوچه با گدا اشتباهش ميگرفتن
««««««
عجب،!! واقعا همه ی مطالب را اینطور درک میکنید؟ مگر ما میخواهیم خدا را قبول کنیم؟
وقتیکه خدا را قبول نمیکنم یعنی اینکه تازی مثل همه ی پادشاهان دیگر، در قالب اسم خدا از قدرت سخن میگفت! چیزی بنام خدا وجودی جز سخن امثال تازی ندارد! خدا یعنی همان خود شخص تازی، و بعبارتی یعنی تک تک مردان عربستان! چرا که تازی همان چیزی را گفت که مردان عربستان میخواستند! او تجسم آمال کثیف مردان وحشی ربذه بود! زن و شراب و قصر و ........... بهشت!
اما شما از گاندی چرا حرف نمیزنید؟ او بعنوان یک مصلح در رأس یک میلیارد انسان قرار گرفت، و جز همان پارچه ی دورش هیچی نداشت! این برای آدمی که میخواهد مردمی را به کاری وادارد، معمولیست! گاندی اسیر یک موقعیت که انگلیس ساخته است، شده بود! اما علی چطور؟ او خودش آن موقعیت را ساخت! گاندی مردم را به یک بایسته ی ضد خواستشان سوق داد، اما علی در راستای خواست مردم حرکت کرد و مردم بودند که از جلال ابوسفیانها و فقر خودشان به تنگ آمدند! بحث اصلا بر سر تفسیر حرکات ایشان نیست، بحث در اینست که من ماری نیستم که اسیر آخوند مارگیر بشوم! میدانید مار را چطور میگیرند؟
شخص مارگیر یک پارچه ی قرمز را جلوی چشم مار حرکت میدهد، و مار در حالیکه متوجه پارچه ی توخالی شده است، از پشت سرش با دست دیگر مارگیر اسیر میشود! آخوندها مرا رفتارهای نان و نمک علی سرگرم میکنند، اما نمیگویند که علی مرتبا میگفت من پسرعم تازی هستم و تازی در غدیر خم مرا وصی کرده و باید شما قبول کنید!! اینها برای من ملاک است که چرا فاطمه آنقدر حرص خورد که در هجده سالگی دق کرد! او قبل از آنکه لگد بخورد ، آنقدر لاغر شده بود که حتما میمیرد! اصلا رفتاری که از او نقل میکنند معلوم میکند که در چه شرایط روحی بوده است .. آنقدر ناله میکند و به طایفه ی شیعه میگوید که ناله کنند و خودشان را به در و دیوار بکوبند که اعراب اعصابشان خط خطی شد و با لگد حالش را جا آوردند! و ... مرد! اینهمه رفتار مازوخیستی برای چه بود؟ مگر علی در خانه اش نبود؟ مگر زندگیش نمیگذشت؟ حتما باید خلیفه میشد؟ اصل ماجرا اینست.. نه آنکه بقول مرحوم اعتصامی: ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است،... این گرگ سالهاست که با گله آشناست!
رخت و چوب شبانی تازی و علی، فقط احمقها را گول خواهد زد! سراسر تازینامه قهر و خشم و قدرت است، و ایشان فقط بدنبال آن بودند که خلیفه شوند! آنهم اگر واقعا مردم چنین چیزی را میخواستند، باز یک حرفی... اما در حالیکه حتی حرکتشان دموکراتیک هم نبود و میخواستند با همان حربه ی قدرت، و استفاده از جادو و تفسیر تازینامه به قدرت برسند.. اینرا باید چگونه تفسیر کنیم؟ همان لباس گدائی؟
روانشناسی آدمها مشکلی را حل نمیکند و اصلا این جریان مربوط به چند نفر مثل تازی و علی و دوازده امام نمیشود! بارها گفتیم که ایشان میتوانند از هر شیوه ای استفاده کنند، اما مهم اینست که نهایتا چه میگویند و چه میخواهند.. اصلا اساس حرکتشان را باید بررسی کرد و آن یک تاریخ تاریک است از حماقت هزاران ساله ی بشر! عظمت این تاریخ بحدی است که اصلا مهم نیست روانشناسی علی چگونه بود.. ما نفس حرکت دینی را نقد میکنیم.. بنیان تازینامه را هدف گرفته ایم .. علی و تازی مهره های بی ارزشی در این روند هستند!
مهم نیست .. فرض کنید آنها قدرت طلب نبودند، فرض کنید خمینی قدرت طلب نیست، چه چیزی عوض میشود؟ شیوه ای که استفاده میکنند باقی میماند! و ما هم در باره ی این شیوه حرف میزنیم نه اشخاص! لطفا از اشخاص فقط با حرکتشان حرف بزنید!
««««««««««««
قدرت برای چی ، بابا اصلا سيستم پيامبرا و ائمه 180 درجه با قدرت طلبها فرق ميكرده ، قدرت طلبها به دنبال لذت هستند ،‌ لذت از كوچكترينش تا بزرگترينش ، لذت پرستها نصفه شب نميرن با چاه خلوت كنن و گريه كنن،‌كدوم قدرت پرست يا لذت پرستی‌رو سراغ داريد كه جملات حكيمانه داشته باشه؟ بابا اينها با هم نميخونه .
««««««««««
شما فریفته ی شخصیتهای انیمیشن هستید! مثل همه ی مردمانی که دست پرورده ی پای منبر هستند! آدمهای بد فقط هیولاهائی هستند که از همه جایشان خون می چکد!!(همان قضیه ی نره خر را از فلانش شناختن!!)
اولا که مرتاضها نیز از همین کارها و بدترش را میکنند! اما برای چه؟ براستی اگر برای این نیست که در بین مردم صاحب جایگاه شوند، برای چیست؟ چرا اینها در حالیکه این کارها را میکردند از قدرت و خلافت نیز سخن میگفتند؟ چرا نرفتند در یک صحرای دور افتاده که کسی جز خودشان و خدایشان نباشد، پای خدا زنجموره بزنند؟ چرا هر پلکی که در راه خدا زدند، داستان شد؟ آیا قرائتی تکلیف این نوع نمایشات را مشخص نکرد؟ او مثال میزد از آدمی که جلوی دوربین یک شیشه آبلیمو را سر کشید، و در حالیکه تا نافش میسوخت، بخاطر دوربین به روی مبارکش نیاورد، همین آدم توی خانه حتی یک قلپ هم نمیخورد! مجریان تلویزیون با یک سرفه میگویند: ببخشید! اما در خانه ممکن است بابت باد معده هم عذر نخواهند! اینها تفاوت حرکات نمایشی و حرکات فطری است! مسلمانان چاره ای جز تعظیم این حرکات بزرگ ندارند! اما اینها کدامین اثر مثبت را داشته است؟ هزار و چهارصدسال سجده به علی و کارهای بزرگش، حتی یک انسان با اخلاق را تحویل اجتماع نداده است! چرا که این حرکات از نظر همه ی انسانها روشن است که ارزشش چیست، و تأثیری در نهاد کسی ندارد!
آیا خلافت مسئله ی کوچکی است که به این زحمات نیرزد؟ یک کارمند هزار جور زجر میکشد تا در بخش خودش به ریاست برسد.. این انسانست! انسان تا کنون یعنی همین بوده است! آنچه از قِبل اینگونه حرکات بدست می آید، موضوع اصلی است، و او یکی از شیوه های قدرت را برگزید که می بینیم شیوه ی کارآمدی بوده است و او هم اینرا میدانسته است! برای رسیدن به قدرت، فاکتورهای زیادی میتواند کارآمد باشد.. کار ایشان یکی ازین راهها بوده است.. و کار دیگران نیز راههای دیگری برای رسیدن به قدرت!
گوزنها ثابت میکند که نفس قدرت است که مشکل ساز است! و شما گویا فقط به ظواهر امر توجه میکنید.. و نمیخواهید راجع به نفس قدرت صحبت کنید.. بیش از همه مهره های کوچکی نظیر اشخاص را میبینید! و من قدرت را در کل مصادیق آن می بینم!
«««««««««««««
قبوله بحث اينكه چرا از خدايي سخن گفتن كه از قدرت ميگه وارده ،‌تا حدی هم بالا، راجع بهش صحبت كردم.
يه نكته ديگه هم يادم اومد ، اينكه از كجا معلوم كه حساب و كتابی‌در بين نيست و قرار نيست پاسخگوی كارهامون باشيم ،‌اگه يه كم به اين شك كنيم كه شايد حساب و كتابی باشه ، لاجرم صحبت از قدرت اجرای‌فرامين هم به ميون مياد.
««««««««««
خوب خودتان حرف آخر را زدید! میگویم اصلا مهم نیست حسابی هست یا نه! مهم اینست که حرفش بمیان آمده است.. و این همان فاکتور قدرت است! همین است که اساس تربیت را ویران میکند، اساس اجتماع را به همان گردابی می افکند که بتها افکندند و نرون ها و تزارها و موسولینی ها افکندند!! هیچ تفاوتی در اینها نیست، زیرا انسان به دلیلی بجز درونیات خودش کنترل میشود! ما میگوییم اگر انسان خودش دارای قوه ای باشد که او را بطرف کار خوب رهنمون شود، این تربیت است! وگرنه اگر بخاطر پاداش و یا از ترس تنبیه کاری بکند، آن کار ممکن است که خوب باشد، اما با ارزش نیست! زیرا مبنای فطری ندارد و اجباریست! اجباری که نیازهای مادی درون آنرا رقم میزند، و خود اسلام بیش از هر اندیشه ای این نیازها را بوجود می آورد تا از آن استفاده کند!
طرح امنیت اجتماعی را ببینید! ساده لوحانه ترین تفکر اینست که اینرا در خدمت جامعه ببینیم! این فقط خدمت به قدرت است، و صورت آخوندها را سرخ نگه میدارد! آنها میخواهند خیابانها بصورتی باشد که آخوندها موفق بنظر برسند، و دختران شجاعی که با شجاعت و دلاوری از زیر کفن آخوندی بیرون میزنند، آنها را ضایع میکنند! اینها نفعی بحال تربیت اجتماع ندارد! من شخصا دو تا دوست دختر داشتم که یکیشان از خانواده ای بشدت حاجی بازاری و هئیت گردان بود(زیر زمین وسیع خانه ی حاجی.. پدر دختر، هیئت حسینیه ی معروفی داشت)، و یکیشان دختر یک آخوند، و خواهر کوچکتر یک آخوند بود که بتازگی نامزد یک آخوند کله گنده هم شده بود! هر دوی اینها نه بخاطر اجبار، بلکه واقعا از روی علاقه ی خودشان حجاب داشتند، و بعد از آنکه کارمان تمام میشد، واقعا در پوشاندن مچ پایشان شدیدا وسواس داشتند! این یعنی چه؟
این نفس قدرت است و محکوم است!
«««««««««««
محمد !!!! تا آنجا كه من اطلاع دارم فقط يك نفر را مستقيما با دستهای‌خود كشت ، آن هم در دفاع از جان خود بود.
يك مثال ديگر يادم امد ،‌آيا شنيده ايد محمد با قاتل حمزه (عموی‌دوستداشتنيش) چه كرد؟
آن شخص حمزه را مصلح كرده بود اما سپس اسلام آورد، و محمد او را بخشيد ،‌محمد از شهادت هيچ كس به اندازه حمزه ناراحت نشد، يك لحظه آمد قسم بخورد از اين پس در قبال هر مسلمان هفتاد كافر ميكشيم ،‌ كه ناگهان ندا رسيد ،‌اي محمد ، تو رحمه للعالمين هستی‌، و محمد به خود آمد . . . كدام اهل قدرتی‌اهل بخشش است آن هم چنين كسی را؟
««««««««««
ظاهرا غزوه ها برای تفریح بودند، ظاهرا زخمهای بیشمار تازی در این جنگها الکی بوده، ظاهرا علی بخاطر صدایش شیرخدا نامیده میشد!! ظاهرا هرچه داستان از ملایان شنیدیم، دروغ بوده است، و اصلا ملایان هیچوقت هیچی نگفتند و ما خیالاتی هستیم!
اما اینها هم مهم نیست! مهم اینست که در تازینامه صحبت از کشتار میشود! کشتن کفار آزاد است! شاید تازی خودش کسی را نکشته باشد، اما معاویه قطعا هیچکس را خودش نکشت.. هیتلر هم .. بنابراین ایشان نیز قاتل نیستند!
قدرت چگونه فراهم میشود؟ اینکه اسراییل یکدفعه تمام غزه را نمیکشد، یک ارزش است؟ او بسیاری از غزه ایها را بخشیده است ، و جمعا ممکن است کمی بیش از آن تعداد کشته که در صدر اسلام ذکر کردید را، کشته باشد: طبق مطالعات بنده ،‌كل كشتار مسلمانان به هفتصد تا هشتصد نفر ميرسد!!!
اگر آنچه در صدر اسلام کشته شدند هیچی نبود، پس اسراییل فقط اندکی "عصبی" است و هیچ عیب دیگری ندارد!
این نگاه شرم آور نیست؟ رحمه للعالمین اینست؟
««««««««««««««
. حمله به ايران هم كار محمد نبود.
در تاريخ فقط شنيده ايد كوروش در فتح بابل خونی‌نريخت؟ بهتر است بدانيد محمد هم در فتح مكه خونی نريخت.
بهتر است رفتار علی‌با قاتل خويش را مطالعه كنيد ، آه كه از كجا بگويم ،‌ واحسرتا كه با شما نبايد از احساساتم سخن بگم .
««««««««««««««
حمله به ایران، کوروش، فتح مکه،.. خیر جانم از احساساتتان بگویید! اینها مبانی اشتباهات بسیاری از آدمهائی هستند که میشناسم! آنها سرگرم پارچه ی قرمزند، و اسلام با ولایت فقیه از پشت اسیرشان کرده است!
«««««««««««««««
اما انديشه بشر! واقعا وقتی عقل به تنهايی فكر ميكند ،‌انديشه كومونيسم يا ماركسيسم بدون نقص مينمايد ،‌اما بزرگترين فجايع بشری در درون همين انديشه شكل ميگيرد!!! اين است ذهن هنوز ناقص بشر.
اما اين شيوه برخورد كه با يك مثال يك انديشه را نقض كرد فقط تا حدی‌درست است ،‌اما برای‌ رد يك تئوری‌يا انديشه بهتر است به صورت تئوريك هم اين كار را كرد ، منظور آنكه نه به دليل نتيجه بد ماركسيسم و نه به دليل نتيجه بد اسلام در برخی‌ برهه ها (كه حداقل در صدر اسلام باعث جهش عظيمی‌شد) نميتوان به صورت 100% آنها را رد كرد . بلكه از نتيجه بايد متوجه پارامترها شد و ديد واقعا كدام پارامتر سهم بيشتری داشته و از آن عبرت گرفت و در آينده مد نظر قرار داد.
«««««««««««««
من بیش از دیگران به مارکسیسم تاختم، زیرا او از یک اندیشه ی خوب، یک قدرت ساخت، و شکست خورد! تا ثابت شود که هر اندیشه ای که با قدرت ممتزج شود، به شکست خواهد رسید! این شیوه که اسلام و هر اندیشه ای را مد نظر قرار بدهیم ، درست است؛ زیرا همه جزو تجارب ذیقیمتی هستند که خونهای بسیاری بر سر آنها ریخته شد! اما نحوه ی نتیجه گیری نباید به خلق یک ایسم تازه و قدرت تازه بینجامد.. دور باطل قدرت کافیست! باید گوزن بود!... : ضد قدرت!
««««««««««««««
باز هم مطلبی‌نو و زيبا ،‌كه شوق من رو به ادامه بيشتر ميكنه.
قصه ابن سينا و جبری رو شنيديد؟ اختيار است اختيار است اختيار . وارد بحث جبر و اختيار نشيم بهتره.
اينجا لازمه يك شمای‌كلی‌از دين و عبادت ارائه بدم :
صفر و يكی‌نبايد ديد ،‌اين اشتباه رايجه. تكامل ،‌تكامل ، و باز هم تكامل.
يك قدم بر داری ،‌خدا صد قدم بر ميداره /صد بار اگر توبه شكستی‌بازآ‌/ و . . .
كار دين دقيقا در نقطه مقابل فلسفه است ،‌نه اينكه ضدفلسفی‌يا غير فلسفی‌باشه ،‌منظور روند تاثير دينه.
توی‌فلسفه ابتدا بايد همه صفر و يكها از هم جدا ميشه و خط ها كشيده بشه ، اول بايد صغری‌و كبری چيده بشه يه چيزی‌ صددرصد يا اثبات بشه يا رد ،‌و بعد به عمل منجر ميشه.
اما كار دين اينطوری‌نيست ، كار دين يه كم شبيه علوم تجربيه ،( هرجا توی‌تئوری‌كم بياد وارد عمل و آزمايش ميشن)
توی‌دين يقين و ايمان مرحله به مرحله زياد ميشه ،‌ مرحله به مرحله !
فرد هر لحظه ، لحظه به لحظه سر دو راهيها و چند راهيهاست ،‌لحظه به لحظه توی‌سرزمين كربلاست و هرلحظه ش عاشوراست ،‌و كودك تشنه درونش همون علی‌اصغره . . .
بر سر هر چندراهه ، فرد چيز‍ی رو انتخاب و چيزهايی رو فدا ميكنه ، وبا اين انتخابش مقامی رو كسب ميكنه ،‌درجه به درجه به سمت نور يا ظلمت ميره(اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ )(از نور به سمت ظلمت و از ظلمت به سمت نور ،‌ هر دو كار خداست به صورت طولی‌و كار اختيار انسان است به صورت عرضی)
محمد يكشبه محمد نشد ،‌ حسين تا آخرين لحظه در حال آزمايش بود و . . . يه سری به صفحه 10 و 11 تاپيك (نظر شما چيست؟) توی تالار دين بزنيد ، اونجا در مورد عصمت بيشتر توضيح دادم.
«««««««««««««
سپاسگزارم، اما در تمام اینها که در پاسخ بی ارزش بودن اعمال ایمانی آوردید، اثری از توجه به سخن من وجود ندارد! شما در برخورد با جملات من، چیزهائی میگویید که نمیدانم چه ربطی به گفته ی من دارند؟ اما در این روندی که برای دین عرضه کردید، من اثری از دینی که میشناسم نمیبینم، و یک دین شخصی است! بسیار خوب همین را مد نظر قرار میدهیم: اگر دین اینست، بایستی پاسخ بدهد که: "کلا چرا مجبورم حرفش را بپذیرم؟"
گمانم همین سؤال تا پایان تفکرات شما را کافی باشد!
««««««««««««««««
دوباره همان مطالب را ميگذارم ، چون شما ردی واردنكرديد.
مجموعه عوامل زير جواب شما رو تا حدی ميدن ، نه اينكه تكه تكه كنيد.
از دو گروه اول آيات كه ذكر شد: (1- اوست كه ما را و تمامي جهان را آفريده ، و پرورش داده ؛ آيا كسي ميتواند سپاسگزار مادرش نباشد؟ مادري كه او را از هيچ آورده ؟
««««««««««««
بسیار خوب؛ در اینجا به پاسخ اینها میپردازم، شما نیز سعی کنید بفهمید که منظور من اینست که همه ی این سخنان را چرا بایستی بپذیرم؟ مثلا یک بیمار به پزشک معالجش میگوید: من چرا باید اجازه بدهم تو مرا درمان کنی؟ اینجوری ببینید،.. شاید منظورم را درک کنید! اما آنچه گفتید:
آفرینش! مگر خدا همه چیز را نیافریده؟ بدی هم در آن هست؛ و من نمیخواهم! به همین راحتی!.. اصلا خوبش را هم نمیخواهم .. اصلا حیات را نمیخواهم.. و نمیخواهم هیچ توضیح دیگری بدهم! اگر شما با کسی روبرو شوید که اینرا میگوید، هیچکاری جز این که: بگوئی "به جهنم!" نمیتوانی انجام دهی.. آش کشک خاله است! و این یعنی قدرت! اجبار !.. و محکوم است!
»»»»»»»»»»
( يك لحظه چشمانمان را ببنديم و انگار كنيم كه هيچ ،‌ كه نيستيم ، هر چند غير ممكن است اما وقتي در تاريكي نيستي فرو ميرويم رعب و وحشت سراپاي وجود مان را ميگيرد)
«««««««««««
برای اکنون من حتی تصور نیش زنبور وحشتناک است، اما این بدلیل احساس من است، و خالق آن خداست، و من معترضم! ... با چنین دلیلی عوض پرستش او را تکفیر میکنم،!!
2- پرستش ، سپاس گفتن اين خالق و اين مربي و پرورش دهنده است كه ما را آفريد و سپس با قلم به ما آموخت ، آيا شما به آموزگارتون احترام نميگذاريد و ادب رو در مقابلش رعايت نميكنيد؟ ( يك لحظه به بودن در عين ناداني محض فكر كنيد ،‌ از ديوار پست تر بشيد ، واقعا تصورش از نيستي بدتره)
««««««««««««
اگر آموزگار همین آموزگار اکنون مدارس دنیاست، او را احترام میکنم! چرا که "در مصیبتی که موجود است"، بیاری من آمده است! اما برای کسی که خودش بوجود آورنده ي این مصیبت است، فقط میتوان فحش را مناسب دانست!
البت بحث قدری پیچیده تر است! مسئله فلسفه ي این گفته هاست که مثلا همین آموزگار که مثال میزنید، ثابت میکند که بایستی به دین و خدای آن بمثابه ي چیزی در بعد از وجود نگاه کنیم.. و بدینسان آنرا بپذیریم!! یعنی آنکه در بطن این جمله؛ یک جمله ي دیگری هست که خلقت را نفی میکند! و اصل ماجرا همین است!
««««««««««««««««««««««

3- گفتيم ، قبل از انديشه وحدانيت ، انديشه رب النوعهاي مختلف و چند خدايي و حتي انسان پرستي رواج داشت و حتي امروزه هم عملا به غلط ، سر تعظيم در مقابل ارباب زور فرود مياريم ، اسلام و كلا دين اومده تا اين چندخدايي و شرك رو تبديل به يگانه پرستي كنه ؛ خيلي روي اين تكيه نميكنم كه پرستش تو ذات همه ما هست.
«««««««««««
در ذات کنونی ما، بعنوان موجودی که از تمام دورانهای تاریخ گذشته است، باقیمانده ي همان نیاز قدیمی به پاسخ و پناه بشر تنها و هراسان، وجود دارد! هنوز این نیاز هست که هراس از حیات بیمعنا را دفن کنیم؛ و بازیچه هائی بسازیم که وجود را مشغول کند!
درک این قضیه میسر نمیشود، مگر آنکه شما یک دوره وقت بگذارید و تمام مطالبی را که در کتاب نیمه تمامم آورده ام، بدقت مطالعه کنید!! زیرا اگرچه هنوز به بخش پاسخها نرسیده ام، اما سؤالات را مشخص کرده ام! و مهم همان سؤالات هستند! و پاسخها شخصی هستند! شما با دانستن سؤال بایستی به پاسخ خودتان برسید، و اگر کسی میخواهد پاسخ مرا هم بداند.. قدمش روی چشم: گوزنها!
وقتی میگویید اسلام چند خدائی را از بین برد، یعنی هیچی را عوض نکرد! همه ي حاکمان میخواستند همه ي دنیا را تحت فرمان خود در بیاورند.. نه اینکه از هر فرمانی آزاد کنند!
تحت عنوان نیاز بشر به قانون، نیاز به قدرت را جا زدند، و خودشان را قدرت خواندند، و ارباب غنائم شدند! و بشر در جستجوی بقا، تسلیم شدن را برگزید! اینست داستان خدا!
««««««
اما در ذهن ما به هر حال جهان را آغازيست و اداره نظم آن به دست كسي ، اينكه چند خدايي باشه بهتره يا يك خدايي؟ از هيچ كه نميشه من و شما اينجا باشيم ،

««««««««««
این یعنی پرستش حیات! خدا مرا خلق کرده و من حیات هستم! پس زنده باد خدا.. یعنی زنده باد من! در این هیچ خدائی وجود ندارد!.. فقط منم،.. و آنهم منی که جز تقدیسِ بودن، هیچ معنویتی نمیشناسد!!
«««««««««««
اما اينكه حالا چه لزومي به پرستش هست ؟ مسئله ادب و تربيته ( اني بعثت لاتمم مكارم الاخلاق / همانا من مبعوث شدم تا مكارم اخلاق را تمام كنم) ادب و تربيت ، در مقابل ستايش نعمتهاي رسيده ، شكل ميگيره ، كسي كه سر چشمه تمامي هست و هستيست ،‌ نه براي او ، كه براي تكامل خود و تربيت خود ، سر تعظيم در برابر فقط او فرود ميآوريم ،
««««««««
ادب و تربیت! این مستلزم بکار گیری تعقل است! چون اجباری بنظر نمیرسد! اما فلسفه ي تعقل و خلقت آن، و توصیه به بکارگیری آن، و اصولا اینکه در تازینامه دلیل برای پرستش ارائه میشود، همه و همه نشانه ي اینست که باید تعقل را مهم بدانیم، و تعقل معنائی جز امکان رد و انتخاب ندارد! اگر قرار باشد نتوانیم قبول نکنیم، اصلا معنائی ندارد و تربیتی در کار نیست! من پاسخ میدهم که در اینجا اجباری نمی بینم که قبول کنم، و من دلایل دیگری برای تربیت انتخاب میکنم، و نه پرستش را! ... چه میگویید؟ ... چماق؟
«««««««««
چه آنكه نقطه مقابل پرستش ، تكبر هستش ، انسان متكبر خود را بزرگ ميبينه و هيچ نيروي برتر از خودي نميبينه ، به همين دليل از ادامه حركت باز ميمونه و رشد نميكنه ؛ اما انسان متواضع در برابر خالق ، به عجز خود و كمال او اقرار ميكنه و از اين فهم پستي خود به بلندي و تكامل و خدايي شدن ميرسه.
«««««««««
داستان همینست! تکبر یعنی خودبینی، همان خودی که گفتیم الله دشمن آنست! اگر انسان به خواست خودش و به تعقل خودش تسلیم شود، سریعا خود انسان را موجود کاذبی معرفی میکنند که نهایت تیرگی است، و اصلا معلوم نیست کی خالق آنست! آنچه انسان می اندیشد مظهر بدبختی میشود، اما اگر همین انسان تصمیم بگیرد تسلیم خدا که هیچی جز سخن پیامبر زمان نیست، بشود، موجود مقدسی میشود که از ملائکه برتر است!!
تمام داستان اینست که تو عجز خود نسبت به خدا را بپذیری، اما صورت زمینی و واقعی آن، چیزی جز عجز در برابر تازی و اخلاف و جانشینان او نیست! (آیا خدا در هیچ جائی شعبه ای زده است؟) بنابراین با چنین بینش و آگاهی، من با این دلیل نیز تسلیم خدا نمیشوم! اینک چه میتوانید بگویید؟
««««««««««««««

بگذاريد يه تقسيم بندي ساده كنيم: 1-{انسان.....نگاه به رب......پرورش يافتن}2- {انسان عدم پذيرش هيچ ربي.....ساكن ماندن و رشد نكردن}3- {انسان......پذيرش ارباب مختلف...... سرگرداني و به هر سو وزيدن و رشد نا به هنجاركردن}
دقت كنيد منظور از رب در اين تقسيم بندي ، همسان با هدف واحد هستش.
«««««««««
بنابراین وقتی میپذیرید که این همان هدف است که میتواند هرچیزی باشد، بخودی خود در این بخش نیز دلیلی برای پرستش بدست نمی آید! چرا که خیلی از آدمها اصلا پیامبری بر آنها نازل نشد، و ایشان با همان کشفیات خودشان توانسته اند تا کنون زنده بمانند!
یک نتیجه گیری کلی از آنچه شما به اشتباه بعنوان دلایل پرستش ذکر کردید، به ما میفهماند که تمام محور این سخنان، همان حیات است.. تداوم بقا! و این از هر راهی که بتواند میسر شود، از نظر من جایز خواهد بود؛ مگر آنکه دلیلی برای رجحان اندیشه ي تازی بر اندیشه ي من پیدا کنید، که آنگاه تازه میرسیم به ابتدای بحث! یعنی همان نقطه ای که بهتر است دین را روی میز نقد قرار دهیم، و آن را مثل هر راهکار دیگری ببینیم! نه مثل یک پدیده ي خدائی که شکی در آن نباشد، و غیر قابل اعتراض باشد! یعنی خدا کشک! توافق کردیم!(lol)
اما هدف واحد: همان کانون است، همان قدرت است، چگونه میتوان دو انسان را به یک نتیجه ي مشترک رسانید؟ اجبارا یکی باید به دیگری تحمیل شود! بخاطر اینکه درست است، و به زندگی ختم میشود.. مثل حجاب که با عنوان عفت جا زده میشود!
اینها ممکن است با خوشخیالی اشتباه وحشتناکی دیده شوند، اما در بطن آن یک اندیشه ي آگاه دیده میشود، که با انگشت نهادن بر ضعف انسانها، قدرتش را ادامه میدهد!
منظور ما از هدف واحد نیز همان زندگیست، اما برای موجودی که گوزن است، و تعریف خاص خودش را دارد! در چنین هدف واحدی، لازم نیست لباس آدمها یکسان شود، بلکه باید آدمها در مقصدشان که همان جاده است، شریک باشند، و چنین هدف واحدی هرگز موجب تکرار اشتباهات مضحک و وحشتناک کنونی نخواهد گشت!
««««««

در گروههاي بعدي باز هم به جواب سوال شما بر ميخوريم.
در ادامه شما ايراد كردی‌كه چرا بعضی ناراضيند و يك ناراضی يعنی تمام ،‌كه در پستهای اخير پاسخ داده شد ه كه منظور از رب و جهانبينی خدايی و اينكه عده ای ناراضی و عده ای‌ راضيند يعنی چه. باز ، ايراد كرديد كه يك آيه تربيتی‌هم نيست و من حدود 10آيه ،‌كه جزو اولين آيات هم بودند مثال زدم. مباحث واقعا تو هم گير كردن و حوصله زيادی‌ برای تفكيكشون لازم دارن.
««««««

بله بالاخره اعتراف کردید که اینجوری کپه ای نمیشود بحث کرد! شما چند موضوع اساسی را مشکل دارید، از اولین آنها شروع کنید و بحث کنید تا فهم و رفع شود، سپس به بقیه بپردازید، اینجوری مشکل حل میشود. سپاس گرامی!
GAVAZN
GAVAZN

تعداد پستها : 27
تاريخ التسجيل : 2009-11-15
العمر : 55
آدرس پستي : gavazniran@yahoo.com

http://gavaznha.persianblog.ir/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  hastshod 2010-07-22, 17:11

برای انجام کار X ، نبایستی از فاکتورهای ... غافل شویم!
آیا همینطور است؟ پس آن کار مد نظر چیست؟ از آن سخن نگفته اید!

این مطلب در مقابل این حرف شما آورده شد که : اگر قرار باشد بخواهیم این نتیجه را بگیریم که چون تجربه ای در فلان برهه ي تاریخی به چنین نتایجی منجر شده است، اکنون با تکرار همان عمل میتوانیم به آن نتایج برسیم.. کاملا اشتباه خواهد بود.. چرا که بسیاری از فاکتورها تغییر کرده است!
بعد شما در پاسخ بنده که گفتم دقيقا مشكل خيلی از فلاسفه همين است . . .
اگر علم روز را قبول داشته باشيد ،‌شيوه اصلی‌تجربه است ،‌مشاهده است و نتيجه گيری‌. . . می گویید مگر فاکتور ثابتی هم وجود دارد؟
فکر میکردم در مورد "انسان و جامعه در گذر زمان" سخن میگوییم، در اینجا فاکتور ثابتی نمی بینم
!
بله حداقل فاکتور ثابت همین انسان است که هنوز تبدیل به میمون نشده که هنوز انسان مانده ، امیدوارم از من نخواهید که وارد تعریف انسان شوم که خیلی پیچ در پیچ میشود البته شاید در امتداد بحث ناگزیر شویم.
گفتم که این ناگفته مانده است: آن کار خاص!
کار خاص! = زندگی ؛ از کوچکترین کار در زندگی تا بزرگترینش
هر مثالی میتوانید بزنید.
لحظه لحظه زندگی ، در حال انتخاب یک چیز و فدا کردن چند چیز یگر هستیم ، این یعنی آن کار خاص. یعنی هر لحظه عاشورا و هر جا کربلا.
با توجه به گذشته بشر و استمداد عقل به شبیه سازی گذشته و استفاده آن در آینده میرسیم ، همین.
من به باطن و ظاهر قرآن شاره ای نکردم و تقسیم بندی هم نکردم . بحث با شما بسیار دشوار است چرا که من باید پاسخگوی هزار فکر و عقیده دیگر از جانب سایرین هم باشم ، آخوند و غیر آخوند راه خودشون رو دارن ، بنده دارم پا به پای قرآن جلو میرم .
همان ظاهر سه گروه آیات ابتدای وحی که تا به حال ذکر کردم به درد همین امروز بشر میخوره ، اصلا اگر به درد نمیخورد چه اصراریه که سراغش برم.
به قول شما تفسیر = سفسطه ،به نظر بنده هم تفسیر به رای = سفسطه ، اما اصلا بنده ادعای تفسیر نکردم ، همون ظاهر آیات رو شروع کردم ببینم چیه.
کدام فاکتوری تکرار میشود؟ کدام ویژگی ثابت میماند؟
راهی که علم داره میره نهایتا به همون دستورات ثابت دین میرسه (اگرچه سالهای سال مجبور به تجربه و شکست خوردن و بلند شدن مجدد است) و دستورات تغییر پذیر رو تغییر میده.
طهارت – پاکی ، که امروز اروپاییها از لحاظ ظاهری خیلی بهتر از مسلمونها رعایت میکنن یک نمونه است.
توی گروه دوم آیات هم به پیامبر گغته شده درون و بیرون خودت رو پاک کن و سپس به سراغ انذار برو.
علم امروز هم به پاکی درون و بیرون ایمان داره ، اگرچه در حال کند وکاو جزییاتشه و و ظیفه اش هم همینه، اما استناد مسلمان ، بیش از و پیش از علم ، به دستور قرآنه ، مگر اینکه فاکتورها تغییر کنن.
مثال : خوردن گوشت خوک در اسلام حرام اعلام شده.
چندی پیش محققان قادر به شناسی میکروب موجود در گوشت خوک و از بین بردنش شدند ، دیدیم این فاکتور تغییر کرد و گوشت خوک منهای میکروب داریم.
اگر فاکتور ثابت دیگه ای نداشته باشیم خوردن گوشت خوک منهای میکروب حلال میشه ، اما . . .
از امام رضا نقل شده : یکی از دلایلی که گوشت خوک حروم شده اینه که انسان رو بی غیرت میکنه . . . همینم هست وضعیت غرب . . . این فاکتور ثابت و به تجربه تاریخ توی جوامع غربی میبینیم اگر چه صحبت به این سادگی نیست و باید تحقیق بشه توی تمام زمینه ها و روز به روز تکمیل بشه که چه عواملی بر بی غیرتی تاثیر دارن و مجموع عوامل و فاکتورها در نظر گرفته بشه.(اینکه غیرت خوبه یا بده بحث جدائیه، این فقط یه مثاله)
اما دولتهای استعمار گر دقیقا از تکرار هدفمند تاریخ دارن سوء استفاده میکنن و حتی در حال بدست آوردن معادلات دیفرانسیل جوامع و اثر گذر زمان و تحلیل بر اون هستند ، اینکه با مثلا روی کار اومدن فلان چهره در مثلا کشور تاجیکستان چه تاثیری روی 10سال بعد ایران داره و . . .
باز هم اتصالش گم است! برای چه بد نیست؟....هنر برای چه بد نیست؟
به تجربه تاریخ بشر ، هنر میتونه خوب باشه ، یعنی انسان رو به سمت خلاقیت و به سمت تغییر و تاثیر بیشتر بر محیط و خودش و جهان ببره (تکامل) و میتونه برای امیال پست تر از خودش مثل میگساری و شاهدبازی و ... صرف بشه و مثل مخدر عمل کنه . . .
هنر نبایستی در خدمت القای هیچ مفهوم خاصی قرار بگیرد، هر چند آن مفهوم بسیار متعالی باشد! وظیفه ی هنر: سخن گفتن از درون آدمها، و بیان احساسشان نسبت به هستی است! و بدینطریق مواد خام و بکر اندیشه، در دسترس همه ی انسانها قرار میگیرد، تا با آن ، بنای رفیع تعقل و تفکرشان را بنا کنند!
نظرات شما به عنوان یک هنرمند در باب هنر با سایر عقاید شما همخوانی داره ، و البته نظرات بنده هم به عنوان یک دوستدار هنر ، با سایر عقایدم هم خوانی داره .
اما ، بیان احساسات نسبت به هستی که چی بشه ، نتیجه نهایی که از دل هنر بیرون میاد مگه غیر از تکامله (وارد تعریف تکامل نشیم بهتره) ، اما بیان احساسات دقیقا یعنی تاثیر گذاری ! بیان احساس نسبت به هستی ، مثلا خیام ، یا سبکهای جدید پست مدرن در نقاشی ، یا . . .
کدوم یک از اینهاست که بدون استفاده از منطق و تعقل به دنبال تاثیر گذاری نباشه؟
در واقع آرمان گوزنها،شما ، من و قرآن در اینجا مثل هم نگاه میکنیم ، یعنی هر دو از خطر تاثیر گذاری بدون تعقل و درواقع تاثیرگذاری هنر از طریق احساس آگاهیم ، حرف قرآن اینه که در راستای نیات الهی باشه ، حرف شما اینه که ؟ . . . دقیقا میشه به سوال بالا جواب بدید. هنر بدون تاثیر احساسی هم مگه داریم؟
من هرجا که میبینم کلامم به تأثیر گذاری غیر متعارف نزدیک میشود، قواعد آنرا بهم میریزم و اجازه میدهم که شخص مخاطب در کمال آزادی و بدن تأثیرات کاذب ، به سخنم فکر کند!
براوو ، امیدوارم مخاطبینی باشن که این رو درک کنن، خود من هم علی رغم تبلیغات کثیر اطرافیانم نسبت به کتابهایی مثل آیین سخنوری و . . . به شدت گریزانم از این نوع کتابها و تا به حال حتی یک خطشون رو هم نخوندم. هر چند بعضی آشنایانم من رو به همین دلیل شماتت میکنن . ..
صادق باشید و بگویید: آیا تفاوتی میان این دو گونه ی سخن(علی و من، فریبنده و زیبا.. و صادقانه و بدون تحمیل) وجود دارد یا نه؟ .. چه میبینید؟
اینجا صددر صد عرض میکنم ، که ظاهر الفاظ علی و ظاهر قرآن در سطح بسیار نازلتر زیبایی و فنون متنی و شعری نسبت به محتوا و معنای کلام دارن.
در واقع بر خلاف شعر سنتی پارسی یا موسیقی اصیل ایرانی که معنا فدای ظاهر و حفظ ترکیب بندیها میشه ، در قرآن و سخن ائمه این رو نمیبینیم و برای من عجیبه که چرا شعرا ، قرآن رو الگوشون قرار ندارن و بعد از سالهای دراز از ترجمه شعر اروپا ، به شعر نو و شعر سپید دست پیدا کردن ، در حالیکه من باب مقایسه ، اصلوب شعر سپید و قرآن خیلی به هم نزدیکه.
اما حتی ایجاد صوت کردن هم به خلق حداقل زیبایی می انجامه ، و از طرف دیگه در اسلام آزادی به اون معنا که شما دنبالش هستید نیست ، تا قبل از مسلمون شدن آزادید ، اما اسلام یعنی تسلیم ، تسلیم در برابر خالق و یا هستی و یا هرچیز که اسمش رو میگذارید(نه تسلیم در برابرآدمها) ، در اسلام همه چیز وسیله است ، وسیله در جهت اهداف و حرکات الهی .
اما از لحاظ منطقی و غیر احساسی اگر بخوایم بگیم ، محتوای کلام مهمه نه ظاهرش ، اینکه ظاهر یک سخن زیباست فی نفسه نشان خوبی و یا بدی اون نیست ، بلکه اگر سخن غلط و نادرست(در ضد جهت تکامل) با اغراض شخصی آلوده به ظواهر زیبا بشه این بده ، مثل چندین ضرب المثل غلط که در زبان فارسی ، علیرغم غلط بودن منطقیشون باقی موندن و هنوز استفاده میشن . . .
اگر ثابت کردید کلامی غلطه (مثلا من میتونم ثابت کنم : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو – عقلا غلطه و بده ، وحالا میتونم برم سر اینکه ظاهر زیبای این کلام باعث سوء استفاده شده)
درست است! اما نفهمیدم ربطش چه بود! اما براستی چرا توجه نمیکنید؟ : بخش اعظم سخنانی که از تازی نقل میشود، همین توصیه های بسیار بدیهی و آشنای پزشکان آن روزگار است!
عمل ، عمل و باز هم عمل . محمد عمل میکرد ، فلسفه نمیبافت ، گوشه کتابخونه نشسته بود ، عمل میکرد و نتیجه میگرفت همین.
شما چرا دور میزنید ، دو سه بار این حس بهم دست داده ، تا میام یک مطلب رو روشن کنم ، بحث رو میچرخونید
در پاسخ به اینکه گفتید دین افیون توده هاست و این نوع افکار که محمد قدرت طلب بود گفتم آدم قدرت طلب نمیاد دستورات خوب رو بده ، آدم قدرت طلب مثل قدرتهای مافیایی امروز درصدد نشر بیماریها و انحراف بشر از راه طبیعت بر میان ، خلاصه اومدم این رو روشن کنم یک دفعه پاشنه بحث رو میچرخونید که همه اینها اون موقع روشن بوده ، مگه من ادعا کردم از غیب گفته؟
اینگونه استثنائات در همه قومی وجود دارند! انسان موجودیست که بعید نیست بطریقی استثنائی مخالف جریان رود حرکت کند! اگر چه از این لحاظ (وقتی تعریف انسان را بپذیریم) اصلا استثنا هم نیست، و یک عمل طبیعی است!..
محمد و 13 یار او نیز، از همین استثنائات طبیعی بودند
اما بعدها که دید نمیتواند جلوی این احساسات را بگیرد، دست بکار توصیه هائی نظیر آنچه گفتید شد: بایستی از الله سخن بگوید!
این آیه قرآنه و توی سوره شعرا ، نه اینکه بعد از گذر سالها گفته بشه.
مهم نتایج کلی و اشکالات بنیادین اساسها و بنیادها است، نه سطوحی نظیر برخی نوادر! جریان کلی اینست که ملل مسلمان از "هر نظر" عقب مانده هستند، زیرا نه در نوشته ها و تئوریهای خود چیز قابل اتکائی دارند، و نه در ظاهر و نمودهای عینی!
وضعیت جوامع مسلمان است، که اگر نگوییم بدتر از هر ملتی هستند، باید بگوییم که تفاوت خاصی ندارند، یعنی اثبات میشود که تربیت در کار نیست
جالب شد!! میشه اسم دوتا دانشمند قبل از اسلام ایرانی رو نام ببرید؟!!!
با ظهور محمد ، عرب که از صفر به صد رسید ، از هیچ ، نگهان به رشد شتابدار رسید و فراوان هستند مسلمانان و ایرانیهای دانشمند پس از وزود اسلام به ایران ، اما چیزی که باعث عقب موندگی شد دقیقا همونه که در ارتباط با انحراف دین از جاده اصلیشه ، شیعه ی علوی- شیعه ی صفوی . . . اینکه افکار و فلسفه های باطل ، دین به این واقعگرایی رو کشوندن به آسمونها و ریسمونها بافتن ، و رفتن توی هپروت و از زندگی غافل شدن در حالیکه با این دیدگاه بارها پیامبر و امامهای شیعه جنگیده بودن . جانا سخن از زبان ما میگویی.
مشکل این نیست که ایده آل گرائی خوب است یا بد؛ مشکل اینست که ما با یک فرضیه بنام خدا روبرو هستیم، و چنین فرضیه ای طبیعتا ایده آلترین نقطه ی یک تئوری است! خدا موجودیست که کوچکترین نقصی ندارد، و اگر یک نقص در او پیدا شود، نمیتوان به مثابه ی نقصی که در من پیدا شده است به آن نگریست! این نقص برای من تحت عنوان ایده آل گرائی بیش از حد، تقلیل می یابد و قابل اغماض میشود.. اما خدا را نابود میکند!
این فرضیه هم از ایده آلگرایی افراطی ایجاد شده ، آنچه واضح است خدا نتوانسته جهانی بهتر از این بسازه ، اما در عین حال از تمام موجوداتی که آفریده صد در صد قادر تر و حکیم تر است . . .
خدا را بایستی در همین دنیا جست، در این دنیا نیز ردی برای خدا وجود نداردطبعا خدا نیست! تمام!..
خدا را باید در این دنیا جست نه در اندیشه های فلسفی ، بله ، در این دنیا که من میبینم ، هر چیز سازنده ای داره از کوچیکترین تا بزرگترین ، هرچیز که نظم داره ،و هر سیستم یک ناظم حداقل داره ، هیچ ماده ای ندیدم که خودش خودش رو تغییر بده ، برعکس ، ماده یعنی میل به ثبات(تئوریهای فیزیکی)
خیلی بدیهیه که این جهان سازنده و یا حد اقل ناظمی داشته باشه ،اما صفات این خدا را هم از همین دنیا باید یافت ، خدا آفریدگار کودکان پابرهنه است ، هیچ کودکی از ابتدا با کفش به دنیا نیومده . . . تمام. آیا نمیخواهید تجدید نظر کنید؟
اما رد خدا در این دنیا در حال حاضر : من فقط در مورد خودم حرف میزنم ، یک قدم به جستجوی خدا رفتم صدبرابر خودش رو به من نشون داد ، از در و دیوار خدا میباره . اما نیاز به این جملات اخیر نیست ، اصلا فرض میکنیم خدا هیچ رد پایی نداره ، رد پای خدا حد اقل با قوانینی که وضع کرده ، وارد میشه ، اون تلنگر اولیه به جهان (بیگ بنگ ) یه روز جمع میشه و به بیگ کرانچ ختم میشه ، و ما در برابر محشر حاضر میشیم ، به استناد گفته محمد امین.
آیا خدا هیچ چهره ی ثابتی ندارد؟ پس چرا باید اورا باور کنیم؟ بعنوان چه بباوریم؟ مگر میتوان چیز خاصی از آن استنباط نمود؟
حتی این را هم نمیدانم که خدا چهره ثابتی دارد یا نه. اما حداقل قضیه این است که او ناظم این جهان بی سر و ته پر از فقره ، در اصل ، خداشناسی ، کفر محضه . آیا یک کامپیوتر میتونه انسان رو بشناسه؟ کامپیوتر انسان رو موجودی میبینه که به عنوان حداقل قضیه ، در زمانهای خاصی یک پالس میفرسته براش، همین ، اما برای کامپیوتر ، انسانشناسی محاله ، اما اگر بگه انسان وجود نداره و جهان مجموع یه سری پالسه اشتباه کرده.
از این لحاظ که هیچ دو انسانی مثل هم نیستند ، تلقیات مختلفی از هستی و جهان دارن.
شما در ابتدای مطلبتان گفتید که:
«««روايات تاريخي رو بگذاريم كنار و اونچه كه حادث شده رو بگذاريم كنار و راجع به اينكه انسان چگونه ميتواند باشد و چگونه بايد باشد مكالمه كنيم!!»»»
اما در ادامه و در آنجا که با آن اشاره کردم، گفته اید:
»»»اما ببينيد ،‌ شما اين ايراد را به اصل دين ميچسبانيد و دلايل خود را داريد به همين دليل به آنچه كه رخ ميدهد وزن و اعتبار قائليد اما ، بنده ، اين اشكال را متوجه دينداران ميدانم.»»»»
بنابراین مطلب ابتدای پست شما، و مطلبی که در سطور پاینتر آوردید، تناقض داشت! بهمین جهت منهم گفتم که اگر چه شما ابتدا میخواهید از روایات تاریخی که همان اصل دین است سخن نگویید، و بعد میخواهید که اصل دین را نجات بدهید و ایرادات را به دینداران و نه اصل دین مربوط میکنید

کجاش تناقض داره؟ اینکه قبول کنیم سرشت انسان طوریه که میتونه هم خوب بشه هم بد بشه ، کجای این ارجاع به روایتها و تاریخه؟ باید واقعیت انسان رو پذیرفت بعد وارد ساختن آرمانشهر شد ، نه اینکه انسانها رو روبات فرض کنیم که با ریختن اطلاعات به مغزشون همه جا گلستون میشه

منظور از آن جمله ي من، اشاره به همین تناقض بود! البته در آن پست، دریایی از مطلب وجود داشت که شما آنرا نیز بهمراه وجوه بسیار دیگری نادیده گرفتید، و هنوز هم آنچه را گفتید که من نادیده گرفته ام، مشخص نکردید

شاید دقت نکردید اینجا ذکر کردم تو صفحه 2 تاپیک پابه پای وحی رخش اما مثل اینکه مطالب خودتون رو دریا میبینید و برای ما رو حوض!
{لطف کنید این موارد را ذکر کنید تا بدانم کدامیک را نادیده گرفته ام! از نظر خودمچنین چیزی رخ نداده است.
پست چهارم(از بالا) صفحه ي يك ، با موضوع عادي يا غير طبيعي؟ يعني فرض رو بر اين بگذارم كه اونها رو قبول داريد؟
اگر چیزی رو که شما فکر میکردید مهمه و من نادیده گرفتم ، به خاطر پیچیدگی روند بحث بوده و قصد و غرضی در کار نبوده . تکرار کنید.}

چطور با وجود این تأییدات ضمنی، هنوز خیال میکنید دیندار هستید؟ آن دینی که برای خود ساخته اید، اسلام نیست!
ممنون ! جدا میگم ، من رو امیدوار کردید که شاید(1%) به اسلام مهدی نزدیک میشم . آخه توی ظهور ایشون هم مسلمونهای زمان ، به مهدی همین ایراد رو میگن. به هر حال به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.
آیا بهتر نیست باور کنیم که او چیزی جز یک حاکم مثل حکام دیگر بود که ادعای ارتباط با خدا را داشتند، و حتی خودشان را خدا میدانستند؟

حکام ، ابتدا قدرت دارن ، کم کم ادعای ارتباط میکنن بعد ادعای خدایی ، اما محمد وقتی که قدرتی نداشت ادعای ارتباط کرد و هیچ وقت ادعای خدایی نکرد ( قل انا بشر مثلکم ، یوحی الیّ) ، گاهی اوقات مثل کسی میمونید که دو سه تا کلمه یاد گرفته و تمام جهان رو میخواد با همون دو سه تا کلمه تعریف کنه ، همه آدمها رو ، همه چیز رو. همه چیز قدرت قدرت قدرت بوده ،یکی دیگه از ایراد فلاسفه همینه، یکی میاد میگه هر کارهرانسان به خاطر قدرت و کسب قدرته ، یکی میگه همه کارها به خاطره شهوته ، یکی میگه لذته و . . . و هر کدوم یه نسخه غلط تجویز میکنن و آدم رو از اونطرف پشتبوم میندازن پایین.
روی کیوان چون گل است >>> صورت کیوان دو روز دیگه پرپر میشه !
شما فقط شباهتها رو میبینید و چشمتون رو بر تفاوتها بستین. خیلی مسلمونها هم برعکس شما هستن.
چرا اینها در حالیکه این کارها را میکردند از قدرت و خلافت نیز سخن میگفتند؟ چرا نرفتند در یک صحرای دور افتاده که کسی جز خودشان و خدایشان نباشد، پای خدا زنجموره بزنند؟
به خدای لاشریک قسم ، اگر این کارهایی که شما میگفتید میکردند ، همین امروز امثال شما بسیار بودند که ایراد میگرفتند چرا علی وارد جامعه نشد ، و هزار عیب دیگه و ایراد بنی اسرائیلی دیگه که اگر بخواید میتونم مثال بزنم.
این نگاه شرم آور نیست؟ رحمه للعالمین اینست؟
باز هم ایده آل گرایی . حتما میگویید اگر پیامبر بود یک گونی پر از مداد میکرد ، سر هر کوچه میداد به مردم میگفت بنویس! اونوقت جهان گلستان میشد. عزیز من ، فراموش کردید ، ذکر کردم ، یک بعد انسان نیازه ، و از نیاز قدرت طلبی به وجود میاد و با هیچ کتابی نمیشه آدم گرسنه با یه ابزار پانزده سانتیمتری به رعایت حق و حقوق برسه، یکی از روشهای اسلام قدرته نه همش ، دو ساعت روضه خوندم ، سند آوردم از قرآن و حرف علی ، اما همش کشک ، اصلا انگار نه انگار که چیزی گفته شده ، همون حرفهای قبلیتون رو تکرار میکنید.
من نمیخواهم! به همین راحتی!..
نخواه عزیز من . به همین راحتی . . . واما شاکرا و اما کفورا . .. لا اکراه فی الدین . تا وقتی مسلمون نشدی حرجی بر شما نیست ، خوب اصلا نمیخوای مسلمون باشی ، والا خود پیامبر حتی به اسیر نمیگفت مسلمون شو تا آزادت کنم ، میگفت به چند نفر سواد یاد بده آزادت میکنم . اصلا بحث دکتر و بیمار نیست .
اما خود من به چندین دلیل که روز به روز داره بیشتر میشه مسلمونم و تسلیم. به خاطر بودنم . به خاطر اینکه محمد امین گفته قیامتی در کاره ، به خاطر این که همه چیز دنیا حساب و کتاب داره غیر از کارهای آدم ، پس یحتمل روزی میاد که حساب و کتابش کنن و . . . به دلیل اینکه خدا هست ، به دلیل اینکه یگانه قدرت عالمه و من در مقابلش سر تعظیم فرود میارم تا در مقابل هیچ قدرت دیگه ای سر تعظیم فرود نیارم به خاطر اینکه . . .
مسئله فلسفه ي این گفته هاست که مثلا همین آموزگار که مثال میزنید، ثابت میکند که بایستی به دین و خدای آن بمثابه ي چیزی در بعد از وجود نگاه کنیم.. و بدینسان آنرا بپذیریم!! یعنی آنکه در بطن این جمله؛ یک جمله ي دیگری هست که خلقت را نفی میکند! و اصل ماجرا همین است!
نه خیر قیاس به نفس نکنید ، سلسله ایجاد باید بالاخره در یک نقطه پایان بگیره و او همون خداست.
این یعنی پرستش حیات! خدا مرا خلق کرده و من حیات هستم! پس زنده باد خدا.. یعنی زنده باد من! در این هیچ خدائی وجود ندارد!.. فقط منم،.. و آنهم منی که جز تقدیسِ بودن، هیچ معنویتی نمیشناسد!!
قصه عنب و انگوره . زنده باد حیات و زنده باد شما . . .
اگر دیر به دیر سر میزنم ببخشید ، کلاس کنکور برای امتحان ارشد نوشتم ، وقتم رو خیلی میگیره. سعی میکنم حد اقل هفته ای یکبار سر بزنم.

hastshod

تعداد پستها : 11
تاريخ التسجيل : 2010-07-06

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  GAVAZN 2010-07-25, 03:28

مرسی مطالعه می کنم
GAVAZN
GAVAZN

تعداد پستها : 27
تاريخ التسجيل : 2009-11-15
العمر : 55
آدرس پستي : gavazniran@yahoo.com

http://gavaznha.persianblog.ir/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  GAVAZN 2010-07-25, 22:59

hastshod نوشته است:
برای انجام کار X ، نبایستی از فاکتورهای ... غافل شویم!
آیا همینطور است؟ پس آن کار مد نظر چیست؟ از آن سخن نگفته اید!

این مطلب در مقابل این حرف شما آورده شد که : اگر قرار باشد بخواهیم این نتیجه را بگیریم که چون تجربه ای در فلان برهه ي تاریخی به چنین نتایجی منجر شده است، اکنون با تکرار همان عمل میتوانیم به آن نتایج برسیم.. کاملا اشتباه خواهد بود.. چرا که بسیاری از فاکتورها تغییر کرده است!
بعد شما در پاسخ بنده که گفتم دقيقا مشكل خيلی از فلاسفه همين است . . .
اگر علم روز را قبول داشته باشيد ،‌شيوه اصلی‌تجربه است ،‌مشاهده است و نتيجه گيری‌. . . می گویید مگر فاکتور ثابتی هم وجود دارد؟
فکر میکردم در مورد "انسان و جامعه در گذر زمان" سخن میگوییم، در اینجا فاکتور ثابتی نمی بینم
!
بله حداقل فاکتور ثابت همین انسان است که هنوز تبدیل به میمون نشده که هنوز انسان مانده ، امیدوارم از من نخواهید که وارد تعریف انسان شوم که خیلی پیچ در پیچ میشود البته شاید در امتداد بحث ناگزیر شویم.
گفتم که این ناگفته مانده است: آن کار خاص!
کار خاص! = زندگی ؛ از کوچکترین کار در زندگی تا بزرگترینش
هر مثالی میتوانید بزنید.
لحظه لحظه زندگی ، در حال انتخاب یک چیز و فدا کردن چند چیز یگر هستیم ، این یعنی آن کار خاص. یعنی هر لحظه عاشورا و هر جا کربلا.
با توجه به گذشته بشر و استمداد عقل به شبیه سازی گذشته و استفاده آن در آینده میرسیم ، همین.
من به باطن و ظاهر قرآن شاره ای نکردم و تقسیم بندی هم نکردم . بحث با شما بسیار دشوار است چرا که من باید پاسخگوی هزار فکر و عقیده دیگر از جانب سایرین هم باشم ، آخوند و غیر آخوند راه خودشون رو دارن ، بنده دارم پا به پای قرآن جلو میرم .
همان ظاهر سه گروه آیات ابتدای وحی که تا به حال ذکر کردم به درد همین امروز بشر میخوره ، اصلا اگر به درد نمیخورد چه اصراریه که سراغش برم.
به قول شما تفسیر = سفسطه ،به نظر بنده هم تفسیر به رای = سفسطه ، اما اصلا بنده ادعای تفسیر نکردم ، همون ظاهر آیات رو شروع کردم ببینم چیه.
کدام فاکتوری تکرار میشود؟ کدام ویژگی ثابت میماند؟
راهی که علم داره میره نهایتا به همون دستورات ثابت دین میرسه (اگرچه سالهای سال مجبور به تجربه و شکست خوردن و بلند شدن مجدد است) و دستورات تغییر پذیر رو تغییر میده.
طهارت – پاکی ، که امروز اروپاییها از لحاظ ظاهری خیلی بهتر از مسلمونها رعایت میکنن یک نمونه است.
توی گروه دوم آیات هم به پیامبر گغته شده درون و بیرون خودت رو پاک کن و سپس به سراغ انذار برو.
علم امروز هم به پاکی درون و بیرون ایمان داره ، اگرچه در حال کند وکاو جزییاتشه و و ظیفه اش هم همینه، اما استناد مسلمان ، بیش از و پیش از علم ، به دستور قرآنه ، مگر اینکه فاکتورها تغییر کنن.
مثال : خوردن گوشت خوک در اسلام حرام اعلام شده.
چندی پیش محققان قادر به شناسی میکروب موجود در گوشت خوک و از بین بردنش شدند ، دیدیم این فاکتور تغییر کرد و گوشت خوک منهای میکروب داریم.
اگر فاکتور ثابت دیگه ای نداشته باشیم خوردن گوشت خوک منهای میکروب حلال میشه ، اما . . .
از امام رضا نقل شده : یکی از دلایلی که گوشت خوک حروم شده اینه که انسان رو بی غیرت میکنه . . . همینم هست وضعیت غرب . . . این فاکتور ثابت و به تجربه تاریخ توی جوامع غربی میبینیم اگر چه صحبت به این سادگی نیست و باید تحقیق بشه توی تمام زمینه ها و روز به روز تکمیل بشه که چه عواملی بر بی غیرتی تاثیر دارن و مجموع عوامل و فاکتورها در نظر گرفته بشه.(اینکه غیرت خوبه یا بده بحث جدائیه، این فقط یه مثاله)
اما دولتهای استعمار گر دقیقا از تکرار هدفمند تاریخ دارن سوء استفاده میکنن و حتی در حال بدست آوردن معادلات دیفرانسیل جوامع و اثر گذر زمان و تحلیل بر اون هستند ، اینکه با مثلا روی کار اومدن فلان چهره در مثلا کشور تاجیکستان چه تاثیری روی 10سال بعد ایران داره و . . .
باز هم اتصالش گم است! برای چه بد نیست؟....هنر برای چه بد نیست؟
به تجربه تاریخ بشر ، هنر میتونه خوب باشه ، یعنی انسان رو به سمت خلاقیت و به سمت تغییر و تاثیر بیشتر بر محیط و خودش و جهان ببره (تکامل) و میتونه برای امیال پست تر از خودش مثل میگساری و شاهدبازی و ... صرف بشه و مثل مخدر عمل کنه . . .
هنر نبایستی در خدمت القای هیچ مفهوم خاصی قرار بگیرد، هر چند آن مفهوم بسیار متعالی باشد! وظیفه ی هنر: سخن گفتن از درون آدمها، و بیان احساسشان نسبت به هستی است! و بدینطریق مواد خام و بکر اندیشه، در دسترس همه ی انسانها قرار میگیرد، تا با آن ، بنای رفیع تعقل و تفکرشان را بنا کنند!
نظرات شما به عنوان یک هنرمند در باب هنر با سایر عقاید شما همخوانی داره ، و البته نظرات بنده هم به عنوان یک دوستدار هنر ، با سایر عقایدم هم خوانی داره .
اما ، بیان احساسات نسبت به هستی که چی بشه ، نتیجه نهایی که از دل هنر بیرون میاد مگه غیر از تکامله (وارد تعریف تکامل نشیم بهتره) ، اما بیان احساسات دقیقا یعنی تاثیر گذاری ! بیان احساس نسبت به هستی ، مثلا خیام ، یا سبکهای جدید پست مدرن در نقاشی ، یا . . .
کدوم یک از اینهاست که بدون استفاده از منطق و تعقل به دنبال تاثیر گذاری نباشه؟
در واقع آرمان گوزنها،شما ، من و قرآن در اینجا مثل هم نگاه میکنیم ، یعنی هر دو از خطر تاثیر گذاری بدون تعقل و درواقع تاثیرگذاری هنر از طریق احساس آگاهیم ، حرف قرآن اینه که در راستای نیات الهی باشه ، حرف شما اینه که ؟ . . . دقیقا میشه به سوال بالا جواب بدید. هنر بدون تاثیر احساسی هم مگه داریم؟
من هرجا که میبینم کلامم به تأثیر گذاری غیر متعارف نزدیک میشود، قواعد آنرا بهم میریزم و اجازه میدهم که شخص مخاطب در کمال آزادی و بدن تأثیرات کاذب ، به سخنم فکر کند!
براوو ، امیدوارم مخاطبینی باشن که این رو درک کنن، خود من هم علی رغم تبلیغات کثیر اطرافیانم نسبت به کتابهایی مثل آیین سخنوری و . . . به شدت گریزانم از این نوع کتابها و تا به حال حتی یک خطشون رو هم نخوندم. هر چند بعضی آشنایانم من رو به همین دلیل شماتت میکنن . ..
صادق باشید و بگویید: آیا تفاوتی میان این دو گونه ی سخن(علی و من، فریبنده و زیبا.. و صادقانه و بدون تحمیل) وجود دارد یا نه؟ .. چه میبینید؟
اینجا صددر صد عرض میکنم ، که ظاهر الفاظ علی و ظاهر قرآن در سطح بسیار نازلتر زیبایی و فنون متنی و شعری نسبت به محتوا و معنای کلام دارن.
در واقع بر خلاف شعر سنتی پارسی یا موسیقی اصیل ایرانی که معنا فدای ظاهر و حفظ ترکیب بندیها میشه ، در قرآن و سخن ائمه این رو نمیبینیم و برای من عجیبه که چرا شعرا ، قرآن رو الگوشون قرار ندارن و بعد از سالهای دراز از ترجمه شعر اروپا ، به شعر نو و شعر سپید دست پیدا کردن ، در حالیکه من باب مقایسه ، اصلوب شعر سپید و قرآن خیلی به هم نزدیکه.
اما حتی ایجاد صوت کردن هم به خلق حداقل زیبایی می انجامه ، و از طرف دیگه در اسلام آزادی به اون معنا که شما دنبالش هستید نیست ، تا قبل از مسلمون شدن آزادید ، اما اسلام یعنی تسلیم ، تسلیم در برابر خالق و یا هستی و یا هرچیز که اسمش رو میگذارید(نه تسلیم در برابرآدمها) ، در اسلام همه چیز وسیله است ، وسیله در جهت اهداف و حرکات الهی .
اما از لحاظ منطقی و غیر احساسی اگر بخوایم بگیم ، محتوای کلام مهمه نه ظاهرش ، اینکه ظاهر یک سخن زیباست فی نفسه نشان خوبی و یا بدی اون نیست ، بلکه اگر سخن غلط و نادرست(در ضد جهت تکامل) با اغراض شخصی آلوده به ظواهر زیبا بشه این بده ، مثل چندین ضرب المثل غلط که در زبان فارسی ، علیرغم غلط بودن منطقیشون باقی موندن و هنوز استفاده میشن . . .
اگر ثابت کردید کلامی غلطه (مثلا من میتونم ثابت کنم : خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو – عقلا غلطه و بده ، وحالا میتونم برم سر اینکه ظاهر زیبای این کلام باعث سوء استفاده شده)
درست است! اما نفهمیدم ربطش چه بود! اما براستی چرا توجه نمیکنید؟ : بخش اعظم سخنانی که از تازی نقل میشود، همین توصیه های بسیار بدیهی و آشنای پزشکان آن روزگار است!
عمل ، عمل و باز هم عمل . محمد عمل میکرد ، فلسفه نمیبافت ، گوشه کتابخونه نشسته بود ، عمل میکرد و نتیجه میگرفت همین.
شما چرا دور میزنید ، دو سه بار این حس بهم دست داده ، تا میام یک مطلب رو روشن کنم ، بحث رو میچرخونید
در پاسخ به اینکه گفتید دین افیون توده هاست و این نوع افکار که محمد قدرت طلب بود گفتم آدم قدرت طلب نمیاد دستورات خوب رو بده ، آدم قدرت طلب مثل قدرتهای مافیایی امروز درصدد نشر بیماریها و انحراف بشر از راه طبیعت بر میان ، خلاصه اومدم این رو روشن کنم یک دفعه پاشنه بحث رو میچرخونید که همه اینها اون موقع روشن بوده ، مگه من ادعا کردم از غیب گفته؟
اینگونه استثنائات در همه قومی وجود دارند! انسان موجودیست که بعید نیست بطریقی استثنائی مخالف جریان رود حرکت کند! اگر چه از این لحاظ (وقتی تعریف انسان را بپذیریم) اصلا استثنا هم نیست، و یک عمل طبیعی است!..
محمد و 13 یار او نیز، از همین استثنائات طبیعی بودند
اما بعدها که دید نمیتواند جلوی این احساسات را بگیرد، دست بکار توصیه هائی نظیر آنچه گفتید شد: بایستی از الله سخن بگوید!
این آیه قرآنه و توی سوره شعرا ، نه اینکه بعد از گذر سالها گفته بشه.
مهم نتایج کلی و اشکالات بنیادین اساسها و بنیادها است، نه سطوحی نظیر برخی نوادر! جریان کلی اینست که ملل مسلمان از "هر نظر" عقب مانده هستند، زیرا نه در نوشته ها و تئوریهای خود چیز قابل اتکائی دارند، و نه در ظاهر و نمودهای عینی!
وضعیت جوامع مسلمان است، که اگر نگوییم بدتر از هر ملتی هستند، باید بگوییم که تفاوت خاصی ندارند، یعنی اثبات میشود که تربیت در کار نیست
جالب شد!! میشه اسم دوتا دانشمند قبل از اسلام ایرانی رو نام ببرید؟!!!
با ظهور محمد ، عرب که از صفر به صد رسید ، از هیچ ، نگهان به رشد شتابدار رسید و فراوان هستند مسلمانان و ایرانیهای دانشمند پس از وزود اسلام به ایران ، اما چیزی که باعث عقب موندگی شد دقیقا همونه که در ارتباط با انحراف دین از جاده اصلیشه ، شیعه ی علوی- شیعه ی صفوی . . . اینکه افکار و فلسفه های باطل ، دین به این واقعگرایی رو کشوندن به آسمونها و ریسمونها بافتن ، و رفتن توی هپروت و از زندگی غافل شدن در حالیکه با این دیدگاه بارها پیامبر و امامهای شیعه جنگیده بودن . جانا سخن از زبان ما میگویی.
مشکل این نیست که ایده آل گرائی خوب است یا بد؛ مشکل اینست که ما با یک فرضیه بنام خدا روبرو هستیم، و چنین فرضیه ای طبیعتا ایده آلترین نقطه ی یک تئوری است! خدا موجودیست که کوچکترین نقصی ندارد، و اگر یک نقص در او پیدا شود، نمیتوان به مثابه ی نقصی که در من پیدا شده است به آن نگریست! این نقص برای من تحت عنوان ایده آل گرائی بیش از حد، تقلیل می یابد و قابل اغماض میشود.. اما خدا را نابود میکند!
این فرضیه هم از ایده آلگرایی افراطی ایجاد شده ، آنچه واضح است خدا نتوانسته جهانی بهتر از این بسازه ، اما در عین حال از تمام موجوداتی که آفریده صد در صد قادر تر و حکیم تر است . . .
خدا را بایستی در همین دنیا جست، در این دنیا نیز ردی برای خدا وجود نداردطبعا خدا نیست! تمام!..
خدا را باید در این دنیا جست نه در اندیشه های فلسفی ، بله ، در این دنیا که من میبینم ، هر چیز سازنده ای داره از کوچیکترین تا بزرگترین ، هرچیز که نظم داره ،و هر سیستم یک ناظم حداقل داره ، هیچ ماده ای ندیدم که خودش خودش رو تغییر بده ، برعکس ، ماده یعنی میل به ثبات(تئوریهای فیزیکی)
خیلی بدیهیه که این جهان سازنده و یا حد اقل ناظمی داشته باشه ،اما صفات این خدا را هم از همین دنیا باید یافت ، خدا آفریدگار کودکان پابرهنه است ، هیچ کودکی از ابتدا با کفش به دنیا نیومده . . . تمام. آیا نمیخواهید تجدید نظر کنید؟
اما رد خدا در این دنیا در حال حاضر : من فقط در مورد خودم حرف میزنم ، یک قدم به جستجوی خدا رفتم صدبرابر خودش رو به من نشون داد ، از در و دیوار خدا میباره . اما نیاز به این جملات اخیر نیست ، اصلا فرض میکنیم خدا هیچ رد پایی نداره ، رد پای خدا حد اقل با قوانینی که وضع کرده ، وارد میشه ، اون تلنگر اولیه به جهان (بیگ بنگ ) یه روز جمع میشه و به بیگ کرانچ ختم میشه ، و ما در برابر محشر حاضر میشیم ، به استناد گفته محمد امین.
آیا خدا هیچ چهره ی ثابتی ندارد؟ پس چرا باید اورا باور کنیم؟ بعنوان چه بباوریم؟ مگر میتوان چیز خاصی از آن استنباط نمود؟
حتی این را هم نمیدانم که خدا چهره ثابتی دارد یا نه. اما حداقل قضیه این است که او ناظم این جهان بی سر و ته پر از فقره ، در اصل ، خداشناسی ، کفر محضه . آیا یک کامپیوتر میتونه انسان رو بشناسه؟ کامپیوتر انسان رو موجودی میبینه که به عنوان حداقل قضیه ، در زمانهای خاصی یک پالس میفرسته براش، همین ، اما برای کامپیوتر ، انسانشناسی محاله ، اما اگر بگه انسان وجود نداره و جهان مجموع یه سری پالسه اشتباه کرده.
از این لحاظ که هیچ دو انسانی مثل هم نیستند ، تلقیات مختلفی از هستی و جهان دارن.
شما در ابتدای مطلبتان گفتید که:
«««روايات تاريخي رو بگذاريم كنار و اونچه كه حادث شده رو بگذاريم كنار و راجع به اينكه انسان چگونه ميتواند باشد و چگونه بايد باشد مكالمه كنيم!!»»»
اما در ادامه و در آنجا که با آن اشاره کردم، گفته اید:
»»»اما ببينيد ،‌ شما اين ايراد را به اصل دين ميچسبانيد و دلايل خود را داريد به همين دليل به آنچه كه رخ ميدهد وزن و اعتبار قائليد اما ، بنده ، اين اشكال را متوجه دينداران ميدانم.»»»»
بنابراین مطلب ابتدای پست شما، و مطلبی که در سطور پاینتر آوردید، تناقض داشت! بهمین جهت منهم گفتم که اگر چه شما ابتدا میخواهید از روایات تاریخی که همان اصل دین است سخن نگویید، و بعد میخواهید که اصل دین را نجات بدهید و ایرادات را به دینداران و نه اصل دین مربوط میکنید

کجاش تناقض داره؟ اینکه قبول کنیم سرشت انسان طوریه که میتونه هم خوب بشه هم بد بشه ، کجای این ارجاع به روایتها و تاریخه؟ باید واقعیت انسان رو پذیرفت بعد وارد ساختن آرمانشهر شد ، نه اینکه انسانها رو روبات فرض کنیم که با ریختن اطلاعات به مغزشون همه جا گلستون میشه

منظور از آن جمله ي من، اشاره به همین تناقض بود! البته در آن پست، دریایی از مطلب وجود داشت که شما آنرا نیز بهمراه وجوه بسیار دیگری نادیده گرفتید، و هنوز هم آنچه را گفتید که من نادیده گرفته ام، مشخص نکردید

شاید دقت نکردید اینجا ذکر کردم تو صفحه 2 تاپیک پابه پای وحی رخش اما مثل اینکه مطالب خودتون رو دریا میبینید و برای ما رو حوض!
{لطف کنید این موارد را ذکر کنید تا بدانم کدامیک را نادیده گرفته ام! از نظر خودمچنین چیزی رخ نداده است.
پست چهارم(از بالا) صفحه ي يك ، با موضوع عادي يا غير طبيعي؟ يعني فرض رو بر اين بگذارم كه اونها رو قبول داريد؟
اگر چیزی رو که شما فکر میکردید مهمه و من نادیده گرفتم ، به خاطر پیچیدگی روند بحث بوده و قصد و غرضی در کار نبوده . تکرار کنید.}

چطور با وجود این تأییدات ضمنی، هنوز خیال میکنید دیندار هستید؟ آن دینی که برای خود ساخته اید، اسلام نیست!
ممنون ! جدا میگم ، من رو امیدوار کردید که شاید(1%) به اسلام مهدی نزدیک میشم . آخه توی ظهور ایشون هم مسلمونهای زمان ، به مهدی همین ایراد رو میگن. به هر حال به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل.
آیا بهتر نیست باور کنیم که او چیزی جز یک حاکم مثل حکام دیگر بود که ادعای ارتباط با خدا را داشتند، و حتی خودشان را خدا میدانستند؟

حکام ، ابتدا قدرت دارن ، کم کم ادعای ارتباط میکنن بعد ادعای خدایی ، اما محمد وقتی که قدرتی نداشت ادعای ارتباط کرد و هیچ وقت ادعای خدایی نکرد ( قل انا بشر مثلکم ، یوحی الیّ) ، گاهی اوقات مثل کسی میمونید که دو سه تا کلمه یاد گرفته و تمام جهان رو میخواد با همون دو سه تا کلمه تعریف کنه ، همه آدمها رو ، همه چیز رو. همه چیز قدرت قدرت قدرت بوده ،یکی دیگه از ایراد فلاسفه همینه، یکی میاد میگه هر کارهرانسان به خاطر قدرت و کسب قدرته ، یکی میگه همه کارها به خاطره شهوته ، یکی میگه لذته و . . . و هر کدوم یه نسخه غلط تجویز میکنن و آدم رو از اونطرف پشتبوم میندازن پایین.
روی کیوان چون گل است >>> صورت کیوان دو روز دیگه پرپر میشه !
شما فقط شباهتها رو میبینید و چشمتون رو بر تفاوتها بستین. خیلی مسلمونها هم برعکس شما هستن.
چرا اینها در حالیکه این کارها را میکردند از قدرت و خلافت نیز سخن میگفتند؟ چرا نرفتند در یک صحرای دور افتاده که کسی جز خودشان و خدایشان نباشد، پای خدا زنجموره بزنند؟
به خدای لاشریک قسم ، اگر این کارهایی که شما میگفتید میکردند ، همین امروز امثال شما بسیار بودند که ایراد میگرفتند چرا علی وارد جامعه نشد ، و هزار عیب دیگه و ایراد بنی اسرائیلی دیگه که اگر بخواید میتونم مثال بزنم.
این نگاه شرم آور نیست؟ رحمه للعالمین اینست؟
باز هم ایده آل گرایی . حتما میگویید اگر پیامبر بود یک گونی پر از مداد میکرد ، سر هر کوچه میداد به مردم میگفت بنویس! اونوقت جهان گلستان میشد. عزیز من ، فراموش کردید ، ذکر کردم ، یک بعد انسان نیازه ، و از نیاز قدرت طلبی به وجود میاد و با هیچ کتابی نمیشه آدم گرسنه با یه ابزار پانزده سانتیمتری به رعایت حق و حقوق برسه، یکی از روشهای اسلام قدرته نه همش ، دو ساعت روضه خوندم ، سند آوردم از قرآن و حرف علی ، اما همش کشک ، اصلا انگار نه انگار که چیزی گفته شده ، همون حرفهای قبلیتون رو تکرار میکنید.
من نمیخواهم! به همین راحتی!..
نخواه عزیز من . به همین راحتی . . . واما شاکرا و اما کفورا . .. لا اکراه فی الدین . تا وقتی مسلمون نشدی حرجی بر شما نیست ، خوب اصلا نمیخوای مسلمون باشی ، والا خود پیامبر حتی به اسیر نمیگفت مسلمون شو تا آزادت کنم ، میگفت به چند نفر سواد یاد بده آزادت میکنم . اصلا بحث دکتر و بیمار نیست .
اما خود من به چندین دلیل که روز به روز داره بیشتر میشه مسلمونم و تسلیم. به خاطر بودنم . به خاطر اینکه محمد امین گفته قیامتی در کاره ، به خاطر این که همه چیز دنیا حساب و کتاب داره غیر از کارهای آدم ، پس یحتمل روزی میاد که حساب و کتابش کنن و . . . به دلیل اینکه خدا هست ، به دلیل اینکه یگانه قدرت عالمه و من در مقابلش سر تعظیم فرود میارم تا در مقابل هیچ قدرت دیگه ای سر تعظیم فرود نیارم به خاطر اینکه . . .
مسئله فلسفه ي این گفته هاست که مثلا همین آموزگار که مثال میزنید، ثابت میکند که بایستی به دین و خدای آن بمثابه ي چیزی در بعد از وجود نگاه کنیم.. و بدینسان آنرا بپذیریم!! یعنی آنکه در بطن این جمله؛ یک جمله ي دیگری هست که خلقت را نفی میکند! و اصل ماجرا همین است!
نه خیر قیاس به نفس نکنید ، سلسله ایجاد باید بالاخره در یک نقطه پایان بگیره و او همون خداست.
این یعنی پرستش حیات! خدا مرا خلق کرده و من حیات هستم! پس زنده باد خدا.. یعنی زنده باد من! در این هیچ خدائی وجود ندارد!.. فقط منم،.. و آنهم منی که جز تقدیسِ بودن، هیچ معنویتی نمیشناسد!!
قصه عنب و انگوره . زنده باد حیات و زنده باد شما . . .
اگر دیر به دیر سر میزنم ببخشید ، کلاس کنکور برای امتحان ارشد نوشتم ، وقتم رو خیلی میگیره. سعی میکنم حد اقل هفته ای یکبار سر بزنم.
ببخشید با عجله پاسخ دادم.. بزودی پاسخگوئی را آغاز میکنم. سپاس Embarassed
GAVAZN
GAVAZN

تعداد پستها : 27
تاريخ التسجيل : 2009-11-15
العمر : 55
آدرس پستي : gavazniran@yahoo.com

http://gavaznha.persianblog.ir/

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

گوزنها Empty رد: گوزنها

پست  hastshod 2010-09-19, 19:44

سلام مدتی است از شما خبری ندارم.
امیدوارمن سالم و تن درست باشید.

hastshod

تعداد پستها : 11
تاريخ التسجيل : 2010-07-06

بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل

بازگشت به بالاي صفحه


 
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد